ما مدت طولانی اختلافات بی پایه اساس داریم ومشکلات فراوان که همش به خاطر غرور همسرمه هر دو خسته شدیم من خیلی بیشتر
الان دیدم داره قرص میخوره بهش گفتم چیه پنهان کرد ولی شک کردم دید ناراحت شدم خودش توضیح داد
ولی خیلی ناراحت شدم ولی چیزی نگفتم ولی حالم بد شد که انقدر منو تو زندگی غریبه دونسته هر چند خیلی وقته غریبه ایم
منم قصد دارم برم پیش روانشناس یا مشاور ولی به شوهرم نمی‌گم موضوع غریبگی نیست آدما یه سری چیزا رو نمی‌خوان بگن فقط همین
بزار پای غرورش واینکه یه قدم مثبت واسه زندگیتون برداشته،،،،بنظرم برای خودت بزرگش نکن این موضوع رو بزار ببین نتیجه اش چی میشه
همینکه شعور داشته مشکلش رو فهمیده و قبول کرده و رفته یعنی میخواد به خودش و زندگیش کمک کنه شما هم کمکش کن لطفا
من خودم داروی روان مصرف کردم به هیچکس نگفتم حتی مامانم فقط به خواهرم گفتم اگه تو خواب حالم بد شد در جریان باش که دارم دارو میخورم چون شبای سختی داشتم تا داروها با بدنم سازگار شد
نمیدونم خیلی ازش بدم اومد من کلی بهش گفتم نوبت میگیرم با هم میریم میدونم رفته الکی کلی از من بد گفته میخواستم با هم بریم نه تنها
تو برگه ای که دکنر بهش داده بود فقط نوشته بود اضطراب درحالی که این کلکسیون مریضی هاست پارانوئید شدید ولی با دکتر جوری حرف زده خودشو مظلوم نشون داده
اتفاقا خوبه اهمیت داده رفته
نمیدونم خیلی غصه خوردم از دستش خودم مطرح کردم گفتم بیا با هم بریم الان میدونم یه طرفه قاضی رفته من حتی سر مشکلاتمون ناراحتی قلبی گرفتم ولی اصلا براش مهم نبود هر وقت بهش میگفتم بریم میگفت تو دیونه ای برو
برو خداروشکر کن رفته خودش درمان کنه... کمتر مردی قبول میکنه بیماری روانی داره و باید دارو بخوره.... تو جامعه ما حتی خانواده ها تازه داره جا میوفته مشکلات روانی مثل مشکلات جسمی دارو نیاز داره... آدما به کسی پاش درد میکنه و قرص میخوره نمیگن چلاق و متاسفانه به کسی قرص روان مصرف میکنه میکنه میگن دیونه
حتما فکر کرده شما نمیتونی با این موضوع کنار بیای
انقدر از دستش تو این زندگی کشیدم خواهر خدا میدونه
فقط مرگ یکی از ما بهم آرامش میده
الان برگه رو دیدم توش نوشته بود افسردگی و اضطراب
دیگه نگفته بود دست بزن داره نگفته بود خیانت کرده نگفته بود شکاکه و بددل زورگوعه سادیسم داره
آخه مشکلم اینه از اون روزی که رفته پرو تر شده بود الان نزدیک یه ماهه داره میره کلی سرحال تر شده و منو مقصر میدونه تو همه چی و خودشو خیلی بالاتر میبینه
یه جوری شده مثلا میخواد به شخصیت خودش بیشتر ارزش قائل باشه تا بهش میگم تو به آقا برمیخوره در حالی که قبلا بهتر بود
مثلا مدیتیشن کرده فقط به خودش وآرامشش وقت صرف کنه
میفهمم عزیزم ولی اونم دست خودش نیست خیلی از اینا
اما درست میشه عزیزم این داروها همشو خوب میکنه مطمئن باش فقط همراهیش کن اروم تر رفتار کن چون اوایل این داروها برعکس عمل میکنن ادمو افسرده تر میکنن و شایدم پرخاشگر اما کم کم اثر مثبت خودشونو میذارن
بعدم چند جلسه بگذره حتی اگه خودش نگه دکتر لابلای صحبتاش میفهمه هرچی بیماری داشته باشه
