رفته بودم پیس دعا نویس (بهم گفتن برای حل مشکلم باید برم پس نگید چرا رفتی (
یه زنه اومده بود برای دخترش که نامزد بود با پسر خواهر شوهرش
میگفت پسر خواهر شوهره خیلی پسر خوبی بوده واینا که دوتا جاری بودن هر دو دوست داشتن پسره داماد خودشون بشه میگفت پسره دختر منو انتخاب کرد و از اون به بعد جاریه میوفته به جون زندگی اینا