۱۹ سال قبل مامان عزیزم با یه درد به بیمارستان رفت و ساعت ۷ عصر روز بارونی چشمم رو برای اولین بار به این دنیا گشودم برای اولین بار نفس کشیدم برای اولین بار گریه کردم که البته به گفتم مامانم نینی خوشاخلاق بودم پرستار به زور اشکمو درآورد 😅
یک سال دیگه به عمرم اضافه شده ۳۶۵ روز
شاید یه روزایی زندگی نکرده باشم اما لحظات زیبایی رو دیدم
اون روزی که نور گرم خورشید که به صورتم تابید
اون روزی که زیر بارون رقصیدم
اون روزی که طعم کیک چشیدم
اون روزی که اینقدر درس خوندن تا خوابم برد و بدنم کوفته شدم
اون روزی که به آرامش عجیبی رسیدم
معلوم نیست چند روز دیگه زنده هستم
ده روز
ده ماه
ده سال
ده تا ده سال
...
ولی میخوام تا وقتی زنده هستم زندگی کنم بزرگ بشم خوشحال باشم
تولدت مبارک گل رز من 🥀🥀🥀🥀