امروز شوهرم خونه بود بچه رو گذاشتم و
ی کاری داشتم بامترو رفتم تاساعت ۴بعداظهر انجام دادم
بعدش یادجوونیام ک بچه نداشتم افتادم ودلم خواست بچرخم منم ک عاشق قدم زدن تو انقلاب لابلای کتابخونه ها وکتاب ها هستم
حالا من پاشدم رفتم انقلاب از جلو کتابخونه ها رد شدم همچین ذوق کردم ذوق واییی چقدر کتاب چقدر خوش گذشت و۲تا کتاب ک آرزوم بود خریدم یدونه اینکه من ۳ساله لپ تاپ دارم ولی بلد نیسنم استفاده کنم کتاب الفبای کامپیوتر وجونم برلتون بگه کتاب ذهنیت برنده رو خریدم نمیدونید چقدر ذوق کردم قشنک مجرد شده بودم واییی بعدش بازم چرخیدم وچرخیدم یهویی گشنم شد رفتم ی جوجه سفارش دادم وبعد دیدم ی خانم باولع داره کوبیده میخوره دلم آب شد رفتم وسفارشمو عوض کردم وکوبیده گرفتم نمیدونید چقدر خوش مزه بود کلی فکر کردم وفکر کردم ک چرا دیگه ازاهدافم دارم عقب میمونم باید تمیز بشم وسریع بشم بعد جاتون خالی غذا تموم شد
حالا رفتم ک دستامو بشوم گارسون راهنمایی کرد دسشویی اونجاس منم دستگیره درو گرفتم یکم باز کردم نگووووو دسشویی مشترکه بین آقا وخانم
ی آقایی اون توبود وخداروشکر ندیدمس ولی گفتم منممممم
منم الفراررررر از رستوران
بعدش یکم دیگم گشتم گشتم البته ک بارون شدید شد و دوباره برگشتم مترو
نگووووو شوهره ۵۰۰بار زنگ زده منم چند بار بهش زنگ زدم جواب ندادددد دیگه گفتم بیخیال
اومدم خونه یکم هل شدم ک الان دعوا راه نندازه آخه تاریک شده بود ومن کلی دیرکرده بودم اما بیچاره یکم آقا پرنسسی نازکرد حالا نمیدونم چم شد ک غر غرام شروع شد ...وتا اخر شب غر زدم بهش الان گرفته خوابیده دلم میسوزه براشم
اینم بگم ک باخواهرشم تلفنی دعوا کردیم یکم وچیزی نگفت آخه خواهرش تو هرکاری دخالت میکنه و ریس بازی درمیاره منم تو مجردی هاش ک چرا ازدواج نمیکنی دخالت کردم و بهش گفتم من از رییسسس خوشم نمیاد و....