بنظرتون کار درستی کردم که بعد ده سال جدایی اومدم سر خونه زندگیم

ده سال پیش من بیماریه سختی گرفتم که هم جسممو به شدت ناتوان کرد هم روحمو،شوهرم هم از فرصت سو استفاده کرد ومنو آورد انداخت خونه مادرم ورفت زن دوم رو عقد دایم کرد،بارها من برگشتم سر زندگیم به خاطر  بچه هام قبل از اینکه زن بگیره وهر سری منو با مشت و لگد بیرون میکردومیگفت نمیخوامت میخوام زن بگیرم فرشته هم باشی حتی نمیخوامت،خلاصه بیست بار فشرده هر هفته برمیگشتم سر زندگیم واین منو باکتک بیرون میکرد ونه پدر داشتم ونه برادر بزرگی که ازم دفاع کنه فقط خودم بودم و خودم حتی قانون هم طرف من رو نمی‌گرفت باتوجه به اینکه مریض بودم شوهرم هم حق طلاق داشت هم حق زن دوم گرفتن،خیلی مقاومت کردم ولی چون به شدت بیماری از نظر جسمی ناتوانم کرده بود زورم بهش نمیرسید،تو این ده سال همش به من پیام میداد نمیخوامت اینجا کسی منتظرت نیست،حتی حرف زن دوم رو هم گوش کرد ورفت واسه طلاقم اقدام کرد،ولی بعد از اینکه زن دوم مهریه ازش گرفت و طلاقشو گرفت طلاقمو پس گرفت تو این ده سال همش پیام میداد نمیخوامت،من حتی بهش گفتم بیا پیش خواهرام خونه اجاره کنیم بلکه کمکم کنن وبتونم به سلامتی برگردم ولی هر بار منو دست به سر میکرد حتی خونه ای روهم که طلاهامو فروختم پولشو دادم بهش فروخت و با پولش مهریه زن دوم رو داد،منم می‌تونستم طلاق بگیرم و ازدواج دوم کنم چون رو به بهبودی بودم ولی این کارو نکردم ده سال منتظر موندم تا بالاخره بازم منو خواست و بخشیدمش وبرگشتم سرخونم، فقط به خاطر اینکه از حرفای دو رو وریام خسته شدم چون میگفتن این مقصره که شوهرو بچه هاشو ول کرده درصورتیکه اینطور نبود دو دستی اون زندگی رو زیر مشت ولگداش با حال بدجسمیم چسبیده بودم و هوی وهوسش نمیزاشت سر زندگیم وبالا سره بچه هام باشم،حتی هنوزم درست نشده وچتهای ناجورشو بازن غریبه دارم میبینم ،فقط حرف مردم باعث شد من دوباره برگردم پیش همچین مردی که ازش خیانت دیدم و بارها منو پس زده و بچه هامو ازم گرفته همین حرف مردم باعث شد که وقتی بعد ده سال شوهرم بیاد التماس کنه وبه دست وپام بیفته ببخشمش وبهش فرصت بدم ولی بازم خیانت دارم میبینم ازش