2777
2789
عنوان

بیاین کمک لطفا

48 بازدید | 5 پست

بچها خواهش میکنم اول خودتون جا من بزارید بعد ...

من فرزند اخر خانوادم هستم خیلییی هر چی خواستم در اختیارم بوده با این حال دختر لوس و بی مزه ای نبودم و فوق العاده قدر شناس هستم من موقع ازدواجم مامان خیلی جهزیه خوبی بهم داد خیلی . خواهرم بچه اول خانواده هست و هیچی کم نداشت او هم به نسبت خودش تو اون زمان مامانم خوب بهش جهزیه داد .ولی اون تایم همش ب مامانم میگفت تو زیاد داری جهزیه میدی چرا و .... ک یکبار من شدید عصبانی شدم ک دیگ بیخیال شد چون خیلی تکرار میکرد شوهر من اول شغلش ازاد بود بعد اینکه بچم بدنیا اومد شوهرم سر کار دولتی رفت شوهر خواهرم اولش ارتشی بود و خیلییی بهشون میرسیدن ولی در اومد از کارش الان تاکسی داره ‌از طرفی هم یکسری مشکلات تو زندگی خواهرم ب مرور ایجاد شده کلا خواهرم از لحاط پوشش زمین تا اسمون فرق کرده و پدر و مادرم ناراحتن ولی بهش چیزی نمیگن یکبارم ک برادرم گفت ناراحت شد گفت بقییه نگاه نکنن با این حال من عاشق خواهرمم و خیلی دوسش دارم بود تا چند وقت پیش اومده بود خونمون من شهر دورم ب همسرم گفتم ابجی ببر فلان جا تو ماشین با هم حرف زدن خیلی چیزایی ک شاید من پیشش فقط درد و دل کرده بودم و همه ب شوهرم گفت و بهش گفته خیلی داری به )اسممو نمیگم ولی مثلا زهرا) رو میدی چرا ماموریت میری میاریش یش مامان و بابا و چرا فلان جا مامانت این حرف زد جلو زهرا تو رو مامانت در اومدی و ..... خیلی چیزا گفته و وقتی شوهرم بعد رفتن ابجیم اومد نشست باهام حرف زد من واقعا برگام ریخت ک اینا چرا گفته فکر نکرد یوقت زندگیم خراب بشه اهان ب شوهرم گفته زهرا هر چی سمت خانوادت پیش میاد میا اینطرف ب ماها میگ و.... خیلی شوهرم واقعا ادمه ک با این چیزایی ک شنیده نیومده بزنه تو گوشم .میگم هدفش چی بوده . چرا من حرف خواهرانه پیشت زومک کمکم کنی اومدی گزاشتی دامن شوهرم چرا چیزایی ک لازمم نبوده نشستی گفتی از طرفیم یکبار ب خودم یکبار ب مامانم گفته بود من ب زندگی زهرا حسودیم میش در صورتیکه زندگش از من خیلی بهتره فقط الان یکسالی هست یکم با شوهرش سرد شدن با هم  بنطرتون الان من برم به خواهرم بگم ک دلیلش چی بوده و... از یک طرفم دوسش دارم و همسرم گفته ب خواهرت حس خوبی ندارم لاید ارتباططتو کم کنی نمیدونم چیکار کنم .خواهرم اومد یکم بهم گفت ک داشتم با شوهرت حرف میزدم یکزرش گفت ولی چیزایی ک ب همسرم گفته بود نگفت ادامه حرفشم چون شوهرم وارد خونه شد نزد . حس خیلی بدیه ک کسی دوسش داری هم ذهنیتت خراب بشه و هم بخای بزاریش کنار هم زندگیتو دوست داشته باشی و نزاری بهم بخوره خونمون تقریبا خوب میا ولی با این اتفاقا دوست ندارم حالا حالا بیا همش میپیچونمش 

تعداد رای : 3
نظرسنجی
چیکار کنم
1
33%
کمکم کنید
2
66%

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

خریت کردم میدونی گفتم اعصابش از زندگیش بهم ریخته هست اومده یکم بهش خوش بگزره مامتنم کلی دعوام کرد از طرفی همسرمم همیشه میگ خواهرت میا هعی ب من نگو ببرش اینجا و اونجا اگ خواستیم جایی بریم همه با هم میریم 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792