میدونی بغضی حرفا ته نشین میشه تو کل وجود آدم نمیدونم می فهمید یا نه
اینکه واسه یه آدم صدتو بذاری
وقتایی که حالش بده بشینی باهاش حرف بزنی حالش خوب شه
از تمام کارای مهم ات بزنی یه شبایی تا ۴ صبح باهاش حرف بزنی زل بزنی ب صفحه گوشی که بیاد جوابتو بده و بگه حالش خوبه اون وقت اون آدم بره با رفیقاش مست کنه
اینکه بهت خیانت کنه و انکار کنه و تو با اینکه میدونی داره دروغ میگه باز کنارش وایسی اینکه بارها بخاطر یه مشت هر..زه بر..ینه بهت ول کنه بره
و تو بازم نتونی تو حاله بد رهاش کنی
اینکه تحقیرت کنه بره
و بعد چند ماه بیاد و تو باز با یع ببخشید مثل احمقا حرفه دلتو گوش کنی و باز کنارش بمونی
اینکه یهو ول کنه بره و تو خودتو به آب و آتیش بزنی با خودت بگی نکنه بلایی سرش اومده ؟ حالا درسته یه ریز انلاینع ولی شاید گوشیش دست یکی دیگس هوم؟ و اون بشینه با رفیقاش به ریش ات بخنده
درد داره
خیلی درد داره اینکه تو برای رفتن و نبودنش خودتو غرورتو له کنی و
وقتی از نبودن و ها و نادیده گرفته شدنات بگی اون فقط بگه
من همینم باید واسه آینده تلاش کنم
هرجور راحتی برو تو الکی ادعای عاشقی میکردی ..
میدونی واقعا بعضی اوقات نمیدونم ب کی گله کنم؟ گریه هامو واسه کی ببرم؟ آدمی که میدونست دارم گریه میکنم و گفت برو تو تخت ات گریه کن بچه خونگیه نازک نارنجی ؟
بعضی اوقات واقعا با خودم میگم نکنه واقعا من کم میذارم؟
خسته ام از اینکه هیچکس رو تو این روزای سخت ندارم ولی جا نمیزنم چون بابام امیدش فقط به منه و خواهرم ببخشید اگه طولانی شد یا حوصله سربر فقط میخاستم خالی شم......