هرکسی نمیدونه یبار خلاصه تعریف کنم .من از یه طریقی فهمیدم دوست دختر سابق شوهرم طلاق گرفته . قصد ازدواج داشتن با شوهرم ۱۰ ۱۱ سال پیش اون خیانت کرده . شوهرم یه مدتی بودن خیلی حالش بد بود همش میگفت خستم میرفت کارگاه شبا خیلی دیر میومد کسل بود مشروب خوردنش زیاد شده بود . ازش پرسیدن چیه چته چرا ناراحتی گوشیش رو درآورد نشون داد بهم دختره بهش پیام داده بود تاپیک های قبلیم هست
شوهرم بلاکش کرده بود دوباره دیروز صبح بهش اس ام اس داده بود
ببر در خوتشون نشون پدر و داداشای دختره بده
اگر همین الان نری در خونشون شر میشه برات
شوهرم گفت ب باباش میگه بره ب بابای دختره بگه ک مزاحم من نشه وگرنه شکایت میکنم . همش میخوام بیام مثبت فکر کنم نمیشه . نمیدونم درد چیه افتاده به جونم حسم بهم درست میگه ماجرا یه چیز دیگه است یا وسواس فکری گرفتم دارم دستی دستی زندگیمو ب آتیش میکشم
واقعا؟😐
همش حس میکنم شوهرم از یه چیزی میترسه نگرانه یه چیزی لو بره همینطوری بی مقدمه صبح پیام داده بیا به بچه دار شدن فکر کنیم
من حالم خوب نیست . اینهمه باهام حرف زدن گفتن شوهرت خوبه خیانت نمیکنه چیزی رو مخفی نمیکنه اما قلب من مثل مرغ سر کنده خودشو میکوبه به در و دیوار
هیچکس نیست اسکرین شات بذارم
چقد هرزه اس زنه خاک تو سر آویزونش
اسکرین ها رو بزار
داری خودتو اذیت میکنی
از منم ب تو نصیحت ب همسرت بگو خیلی در مورد عشقش ب تو حرف نزنه،ی سری آدما ی مرض تو وجودشون هست وقتی ی مرد انقد کسیو دوست داره میخوان پوزشو بمالن یا رابطه رو خراب کنن
چندساله ازدواج کردین؟خوب بچه بیارین چ مشکلی هست
عشقم چرا الکی با فکرای سمی داری زندگی خوبتو خراب میکنی گیر الکی نده خودتو شوهرتو خسته نکن
