از ماشین پیاده شدیم و خواستیم بریم مغازه از عرض پیاده رو ،پسرم از جلوم رفت و دیدم یک آقای ازون طرف داره میاد دستم سپر کردم برای پسرم که نخوره بهش ، اون آقا پسرم از زیر بغلش گرفت گذاشت اون سمت که بره باز از زیر بغلش گرفت گذاشت این طرفی و رفت یعنی سمت مغازه و بیرون ، کلا تو یک دقیقه طول کشید منم مثل ماست نگاه کردم هیچی هم نگفتم شما بودید چیکار میکردبد،مثلا یکبار میذاشت اون طرف میگفتم خب خواسته نخوره بهش ولی چرا دوبار اینکار کرد
خوب شد زمان مختار فضای مجازی نبود وگرنه دار ودسته اوباش کوفه هشتگ میزدن: نه به اعدام شمر_نه به اعدام عمر بن سعد_نه به اعدام حرمله🙌(نحوه شهادت شهید آرمان و شهید عجمیان، تا مغز استخوانم را سوزاند😓)
کاربر قدیمی. [ هارمونی ] دستهايم را در باغچه مي كارم سبز خواهم شدكوچه اي هست كه در آنجاپسراني كه به من عاشق بودند، هنوزبا همان موهاي درهم و گردن هاي باريك و پاهاي لاغربه تبسم هاي معصوم دختركي مي انديشند كه يك شب او راباد با خود بردمن پري كوچك غمگيني را مي شناسم كه در اعماق اقيانوسي مسكن دارد دلش را در يك ني لبك چوبين مي نوازد، آرام، آرام. پري كوچك غمگيني كه شب از يك بوسه میمیرد و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد