2777
2789
عنوان

تصادف کردیم

136 بازدید | 6 پست

همیشه وقتی قراره کسی بمیره
یا ی اتفاق بد بیوفته
من هرجا باشم
شبه قبلش میخوابمو صبح قبل از بیدار شدنم
خواب مردن اون شخص
یا افتادن اون اتفاقو میبینم
و انقدر این اتفاق افتاده که
وختی دوباره از این خوابا میبینم کاملا تفاوتشو با خوابای خودم میفهمم
دیشب تصادف کردیم
روز مادر داییم مادرجونمو با خودشو خونوادش برده بودن مشهد به عنوان روز مادر مثلا ی کادویی چیزیم میدادن اون وسط خلاصه اینکه نبود خونه منم نتونستم برم دیدنش رفتم اونیکی مادربزرگمو دیدم اما اینو نشد
دیشب بابام بیرون کار داشت خریدو خونه مامان بابای خودشو خلاصه منم با این رفتم منو بزاره شهر برا مادرجونم ی کادو بخرم که قبلا دیده بودم از اونجام برم خونش
منتها تو راه...
اونروز صبحش خواب دیدم که بابام سراسیمه اومده وسایل جمع میکنه بره انگار که یکیو کشته یا ی فراریه با هیچکسم حرف نمیزنه منم دارم بهش پول میدم با گریه که بیا اینارم که انگار به کسی قرض داره یا میخوام کمکش کنم لازمشه
تا خوده صب خواب دیدمو گریه کردم اما بیدار نشدم و باز دیدم ادامه داشت تا خوده صبح
صبم یه بچه نوزادو دیدم که هم میتونس حرف بزنه هم ریش داشت یه ادم بزرگه واقعی که کوتوله بود و نوزاد
پا نداش
با این عصا هایی که میزارن زیر بغلشون(اصلا اسمش یادم نیس) راه میرف منم انقدر دلم سوخته بود مامانو باباش سر راه گذاشته بودنش به فرزند خوندگی گرفتمش خلاصه یه اوضاعی
تو این خوابا همه چیز مثله واقعیته؛ حالا شاید بگید خب خواهر من همه خوابا انگار واقعیته
اما من بهتون میگم که واقعی بودن این خوابا با همه ی دیگه فرق داره و فقط باید دیده باشین که درک کنید
حتی تا یه ده دیقه بعده بیدار شدنم متوجه نمیشم که خواب بوده فقطو اینارو من تجربه نکردم
به معنای واقعی کلمه حس میکنم لمس میکنم و تجربه میکنم
اما از اینا بگذریم
من میترسم
من از بچگی با این خوابا درگیرم و تقریبا کل خونواده توی یه ماجرایی اینو فهمیدن
فهمیدن که خواب اتفاقای بد و میبینم و خواب مرگو دقیقا تشخیص میدم که کی قراره بمیره
تنها چیزی که نمیتونم تشخیص بدم زمان مرگ و زمان وقوع اون اتفاقه
قصد ندارم الان تونل وحشت بسازم فقط میخوام بگم که هر بار بعد از دیدن این خوابا(خیلی وقت بود ندیده بودم) به خودم میگم از اونا نیس
میدونم که هست
حسش میکنم
اما عمدا فراموش
که ای کاش اینبار اینکارو نمیکردم
صبح توی تختم گفتم فراموش کن فراموش کن اما فراموش نکرده بودم فقط دیگه بهش فک نمیکردم
توی ماشین
دقیقا یک دقیقه قبل از اینکه بابام از سیل ماشینای جلویی که به خط شده بودن توی ترافیک سبقت بگیره و بره تو لاین مخالف
دقیقا یک دقیقه قبل تر توی ذهنم به این فک میکردم که اگه با این ماشین جدیده تصادف کنیم بابام عینه بچه ها میشینه گریه میکنه(ماشینشو دوس داره) چون یکم قبلتر جلوی شهرکم ی سبقت دیگه گرفتو رف تو لاین مخالف و رف جلوتر از ماشینا سبقت گرفت
و یک ثانیه قبل از اینکه بابام گاز بده
داشتم جمله بندی میکردم تا به زبون بیارم( هممون قبل از اینکه ی جمله بگیم تو یک دهم ثانیه اول تو سرمون نصفه نیمه میگیمش اون تایم دقیقا) به زبون بیارم که بابا اروم برو خب وایسا عجله که نداریم که ی چیزی شبیه این
ولی دقیقا یادمه
لبامو از هم جدا کردم و یهو تق...




برای من؛ برای کسی که تا آخرین لحظه برای من جنگید:)

اون لحظه و دقیقا همزمان با شنیدن اون صدا
فقط و فقط ی چیز تو ذهنم بود
اینکه الان اون ادم مرده و ما دوباره داریم اون اتفاق هشت سال قبلو تجربه میکنیم؟ نه!
اینکه بابام گفت وای و از ماشین پیاده شد منم پیاده شم ببینم چی شده؟ نه!
اینکه شیشه ماشین دقیقا از جلو و دقیقا قسمتی که جلوی صورت منه شکسته و تا ته چاک ورداشته عینه حلقه های درختی که بریدنش؟ نه!
اینکه تصویر پرت شدم اون مرد رو ماشینو فقط من دیدم و بابام نه؟ نه!
خوابم؟
...
آره!
خوابمو دیدم
دوباره!

و این دقیقا فرقیه که میگم
من دوبار یه خوابو میبینم
ی بار صبح یه روز
یه بار دقیقا بعد از اینکه اون اتفاق میوفته اما توی همون روز یا ی روز دیگه
من دوبار ی واقعیتو تجربه میکنم و هربار هیچ مقاومتی نمیتونم در برابرش نشون بدم
قبل از اینکه خوابم یادم بیاد و بخوام حرف بزنمو بگم بابا اروم برو اون اتفاق میوفته
قبل از اینکه بگم این ادم داره میمیره و نجاتش بدید اون ادم میمیره

و من بعد از اتفاق افتاد اون حادثه متوجه میشم که من داشتم میگفتم

من فقط ی ثانیه فاصله داشتم و داشتم میگفتم حتی انگار که گفته باشم ولی انگار که روی دهنم یه چسب زده باشن
دهنم باز نمیشه به گفتن لبام از ی جدی بیشتر از هم فاصله نمیگیرن

برای من؛ برای کسی که تا آخرین لحظه برای من جنگید:)

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

خوابم یادم اومد و دقیقا بابامو که داشت فرار میکرد و اون مرده نوزاد که پا نداشتو دوباره از اول دیدم
پیاده شدم
نگاه کردم
بابام بالا سره مرده بود
مرده افتاده بود رو زمین و با ی دستش پاشو گرفته بود و به بابام نگاه کرد
حرف زد!
پس نمرده بود!
خیله خب...
سیل جمعیت از هر طرف ریختن رومون
یهو دیدم بین هزار نفر دارم له میشم
نشستم توماشین
دستام میلریزد لبام میلرزیدن ...
فهمیدم مردم ی سریشون اونو ول کردنو هجوم اوردن سمته من
بدون اینکه بدونم داشتم سکته میکردمو هیچی حس نمیکردم به هیچی فک نمیکردمو هیچ واکنشی نداشتم
به خودم که اومدم فهمیدم دره ماشین بازه و یکی از مغازه دارا برام اب قند اورده و ی نفرم داره میگه چیزی نشده اروم باش هیچی نیس و بابامم زنگ زده اورژانس
اما من میلرزیدم
هیچوقت تو زندگیم هیچ تصادفیو حتی از نزدیک (منظورم لحظه تصادفه) ندیدم !
چه برسه به اینک تنها کسی که لحظه ی خوردن ی ادم تو شیشه ماشینو مو به مو و از قبل اومدنش سمت ماشین دیده باشه من باشم


برای من؛ برای کسی که تا آخرین لحظه برای من جنگید:)

فرض کنید که یه موتوری اید
که میخواد از ی طرفه خیابون بره اون طرفش(عرض خیابونو طی میکنه)
و شما موقع رد شدن از ی خیابون دوطرفه با دوتا لاین که مخالف همن مواجه میشید
در نتیجه برای رد شدن از کله خیابون باید دوباره به دو تا سمت نگاه کنید
ی بار به راست که ماشینا از راست میان(لاین ما که ترافیک بود)
ی بار به چپ کا ماشینا از چپ میان(لاینی که ماله ما نبود و بابا برا سبقت گرفتن از ماشینایی که وایساده بودن رفت توش)
حالا شما اگه در حال نگاه کردن به سمت چپ باشید
اصولا دیگه راستو نگا نمیکنید چون منتظرید ماشینا از چپ به سمتتون بیان و حالا اگه یه نفر از راست بیاد اصولا پرت میشین هوا
و پرت شد هوا:)

برای من؛ برای کسی که تا آخرین لحظه برای من جنگید:)

خوشحالم که چندین و چند نفر اشنا و دوست بابام اونجا بودن
خوشحالم که بعد از ترسیدن از اون سیل بزرگ جمعیت و نگاها
یکی بهم اب قند داد و یکی داشت ارومم میکرد
خوشحالم که بابام خودشم پشیمون بود و هم خودشو هم منو هم اون آدمو آروم میکرد
خوشحالم که آدمای زیادی داشت که توی تصادفشم تصادفی حضور داشتن تا کمکش کنن و تنها نبود
خوشحالم که یه نفر منو رسوند خونه مادرجون
شاید دسته خالی رفته باشم اما دسته پر از خونش برگشتم و شاید با دیدن  چهره ام که شبیه مرده ها شده بودم خیلی ترسید ولی بعد از اینکه گرم شدمو اروم کلی گفتیمو خندیدمو کلی به کاراش رسیدم و حرفه جدید و تصمیم جدید بود که اونجا پیدا کردم
خوشحالم که برام از اون ماهیای مخصوصش پخت با یه قارچ بزرگ:)
خوشحالم که فهمیدم اون خوابو اون صدای بننننگ در اصل
ی جورایی ام هشدار خدا به من بوده
بیدار شدم
از هر لحاظی که مزخرف و ترسناک بود
من دیشب بیدار شدم
از خوابی که چن روزی بود خودمو بهش زده بودم
جا زده بودم!
و اینبار واقعا وقته جا زدن نبود

شاید حتی تصادف یا اون صدا ربطی نداشت هیچکودوم
اما من احساسش کردم
اینکه درست همون شب حرفا و حسایی رد و بدل شد
که بهم گفت پاشو
انگار که یکیبرا بیدار کردنت ی پارچ آب بریزه روت
شاید جای خوابتم خیس شه و بهم بریزه
اما به هرحال بیدار میشی
خصوصا اگه خوابت ازاون خوابایی باشه که خیلی سخت ممکنه بیدار شی
از اون خوابا که نخوابیدی و خودتو زدی به خواب
اما با خیس شدن قطعا بیدار میشی
منم خیس شدم(میشه گف هم از ترس:/ هم از غرق شدن تو افکارم)
و بیدارم
دوباره!
نمیگم خوب شد
اما میگم شکر
شکر که بدتر از این نشد...
 شکر که با وجود شدتی که من تجربه کردم

فقط یه ماشین داغون و یه جریمه پارکینگ موند رو دستمون با یه بابای درس گرفته از ترافیکو صبر نکردن...
و یه پسره جوون
که فقط پاش ترک ورداشته بود:)

شکر
شکر که بدتر از این نشد.


برای من؛ برای کسی که تا آخرین لحظه برای من جنگید:)

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز