اصلا حوصله هیچ کاری و ندارم
ن ناهاری پختم ن کاری کردم
شوهرم اومد خونه گفت ناهار چی
دیگبعدش زدم زیره گریه شووکه شد
اصلا نمیدونم چم شد بلند بلندددد زدم زیره گریه
خودمم تعجب کردم از این حالت هام
یبارم قبلا اینجوری شدم
ب تفس نفس افتادم از گریه
سره هیچ و پوچ
همه چی دارم تت زندگی شوهرمن خیلی خوبه
ولی نمیدونم این گریه های یهووویی
حتی حوصله ناهار درس کردنم ندارم
اصلا نمیدونم چی باید درس کنم
حالم خیلی بده خیلی