دیشب با شوهرم رفتیم خونه مادربزرگش،که کسایی ک دشمنمون هستن هم اونجا بودن چون دخترشون میخواستن با شوهرم ازدواج کنه ک نشده و هردو ازدواج کردن، از لحظه اول رفته کنار مادربزرگش بی حرف نشسته مث پسرای لوس (هربار اون خانواده رو میبینه برج زهر مار میشه یا میره تو خودش بمن بی محلی میکنه)
بعد چند دقیقه هم هرچی بهش گفتن برو پیش خانومت بشین هی نوچ نوچ میکرد
بااینکه اون دختره تو حلق شوهرش میشست که شوهرم بسوزونه این احمق بی محلی میکنه بمن
فکر کنین جلو ۳۰ نفر آدم میگه نمیخوام کنار زنم بشینم
شما باشین تو اون شرایط ناراحت نمیشین؟