امشب شام خونه ی داییم دعوت بودیم ظهر تماس گرفتم با زنداییم گفتم کمک میخوای بیام گفت نه کاری ندارم ، (تعارف هم نداریم با هم اگه کار داشت میگفت )
بعد دیگه امروزم انرژیم کاملا مثبت بود با ذوق آرایش کردم تم یلدایی هم لباس پوشیدم شیرینی خریدیم رفتیم همین که نشستیم گفتم زندایی خسته نباشی داییم گفت انتظار داشتم تو بیای کمکش نیومدی دیگه من کمک کردم !
زنداییم از تو اتاق گفت من کاری نداشتم که بیاد .
خیلی موذب و ناراحت شدم
دیگه شامم کم خوردم ظرفاشم شستم
انقد ناراحت بودم که به شوهرمم بدخلقی کردم اون از همه جا بیخبر .
هنوزم خجالت میکشم