بچه ها من نسبتا درونگرام خانوادم کاملا بر عکس من همیشه تو جمع هستن
امروز 2تا عروسی تو یک روز دعوت شدن ب من گف بیا یکیشو ت برو جای من من گفتم خب من کسیو نمیشناسم فامیلم ک نیس برم با کی بشینم و...
هرچقدر گفت نرفتم
از اول هفته 2بار عروسی رفتم
حالا مجبور شده هردو بره دوستن با مامانم
الان ناراحته چرا نرفتی منو کرده نخود عر اش همه جا میرم بخدا دارم اذیت میشم سر همین کارا افسردگی گرفتم حس اضافه بودن دارم
حق با خالته عزیزم
حق با عمته عزیز
بگو جایی ک خودم رسما دعوت باشم و ب من مربوط بشه فقط میرم
چند باز این موصوعو تکرار کنی و نه بیاری براش عادی میشه
حق باتوعه عزیزم
نمیشه زوری رفت که
والا منم خیلی جاها از دست مامان بابام میرم ول کن ادم نیستن ۳۰ سالمه هنوز باید هماهنگ کنم خونه کی برم خونه کی نرم ولمون کنید بابا
حق با توئه. توام اگه میرفتی میگفتن دختر بچه ش فرستاده نه خودش نیومده. توام اونجا تک و تنها پیش غریبه چه میکردی آخه
کمک کردن به پدر و مادر همیشه اونجوری نیست که تو تصورات ماست من اگه مامانم بهم رو بزنه تا جایی که بتونم انجام میدم اگه دعای خیرشون را میخوای هرجا براشون مهمه باید بهشون گوش کنی از نظر من
ببین یه چیزیو خواهرانه بهت بگم
برای هییییچ احدی، تاکید میکنم هیچ احدی ، اینجور علایق مهم و خط قرمز هاتو زیر پا نزار
تو اگه میرفتی هم میخواست بپرسه رفتی تبریک گفتی رفتی شاباش دادی، اگه یدونه جوابت نه میشد دهنت سرویس بود
تو مادرمی اوکی اما من دوست ندارم
شما خانوادمین اوکی ولی من اینطور راحتم
