خسته بود از همه چی
قید همه چیو زد و تصمیم نهایی رو گرفت که به همه چی پایان بده
لب صخره ایستاد..
شمارش ۱۰
۹
۸
۷
۶
+ببخشید خانم میشه یه لیوان چای رو مهمون من باشی؟؟
با خودش فکر کرد که چیزی برا از دست دادن نداره اگه قبول کنه که چیزی نمیشه
قبول کرد و مهمان فرشته ی نجاتش شد..