می خندم با بغض
می خندم با گریه
غذا می خورم با بغض
اشک تو چشام نذاشت سرم رو بلند کنم
غذا شد کوفتم
درک نشدم
حرف داشتم نتونستم بگم
اگه حرف میزدم می گفتن جواب نده پرویی
شاید راست میگن پر توقعم
شاید راست میگن پرووم
شاید راست میگن درکشون نمی کنم
دیگ میخام چشم بسته حق رو بدم به اونا
دیگ نمیخام هیچی بگم
حالم بده
نمیدونم چی میگم
سرم درد میکنه
معدم درد میکنه چشم درد میکنه
بیشترین دردم برا قلبمه
حس میکنم میخام سکته کنم
کاش سکته کنم بمیرم
خستم
خسته از خسته بودن
نمیخام به هیچی فکر کنم
حوصله هیچی رو ندارم
نتونستم درس بخونم