بارداری اولم حال وهوای معنویم خیلی زیاد بود هم توواقعیت هم توخواب یادم نمیره ماه رمضان بود شب اول قدر نتونستم بشینم شب دوم یکمی نشستم اما بازنتونستم شب سوم به خودم گفتم باید حتما بشینم وامشبو درک کنم بعداز دعای بک یا الله خوابیدم خواهرشوهرمم پیش من خوابیده بود وپریود بود وروزه نمیگرفت همسرمم شب کار بود وقت اذان که شد صدای اذان آروم میومد چشام بازنمیشد توخواب وبیداری بودم که صدای اذان بلندتر شد چشماموبازکردم مردی ازجنس نور روبه روم تو همون پذیرایی خونمون اذان میگفت ومردی سفید پوش پشت سرش ایستاده بود به قدری تصویر وصداواضح بود که من دلم نمیخواست چشماموببندم اما نمیتونستم بازنگه دارم مدام چشمامومیبستم وبازمیکردم تا اذان تمام شد اینبارکه چشماموبازکردم مرد سفید پوش گفت بلندشودیگه مگه نشنیدی امام زمان اذان روگفتن وهمون لحظه بازچشمام بسته شدوبلافاصله بلندکه شدم دیدم هیچکس نیست عجیب بود که همسرم روزبعدش گفت یعنی امام زمان به ماهاهم سرمیزنه گفتم بله چراکه نه
بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش! پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم میخوای شروع کن.
یکبارم چله زیارت عاشوراگرفته بودم روز۳۹یا۴۰ام بوددقیقا باخودم گفتم من اینهمه زیارت عاشوراخوندم یعنی امام حسین میشنوه شب خواب دیدم امام حسین جانمان میگن بله که میشنویم