الان یسریا میان گارد میگیرن ولی ببینین به چه روزی منو انداخته
بابام با من رابطش خیلی خوب بود انداختش به جون من پدری که به من تو نمیگفت دو سه بار منو زد
میره میگه کمک نمیده ظرف نمیشوره سربالا جواب میده من بخدا کمکش میدم
یا نمیزاره هیچ جا با دوستام برم بیرون هیچ جا همش تو خونه حبسم دانشگاه خونه
همش به حرف مردمه همش غر میزنه دستم درد میکنه پام درد میکنه هیچی نمیزاره بخرم همش دخالت میکنه
بین منو خواهرکوچیکم فرق میزاره خسته شدم الان اینارو با چشم گریون میگم ارزومه که مرگشو ببینم
کنکور که داشتم اب خواب بیدار میشدم میگفت تو هیچی نمیشی قبول نمیشی نمیتونی یکبار حمایتم نکرد
مادرای مردمو میبینم حسرت میکشم