ببین از روی این جیزا اصلا قضاوت نمیشه کرد من بعضی خواستگارام مخصوصا یکیشون که هنوزم فراموشش نکردم بحدی اقا و محترمانه حرف زد بعدم هول شده بود از اتاق اومدیم بیرون یه سلام گرم دوباره به مامانم داد حتی مامانش گفت بیا بریم پسرم نرفت باهاش گفت اول چاییمو بخورم بعد بریم از دم نمیرفت یه ربع طول کشید ولمون کنه
رفت و پشتشم نگاه نکرد بعد این شوهرم اومد نه اون از من و نه من از اون خوشمون نیومد دقیقا گفتن بعدا حرف بزنیم الان نه اونوقت حالا بیا شوهرم شده دوتا بچه هم داریم و بشددددت عاشق هم شده بودیم از دوری هم اون افسردگی شدید گرفت و من چشام کور شد بسکه گریه کردم عینکی شدم