هرشب هرشب بزور منو میبره مهمونی.
منم از اونور مجبورم واسه جبران دعوتشون کنم از کت و کول و کمر افتادم. خسته شدم دارم روانی میشم.
دو ماهه عروسی کردیم بردیم اینقد اومدم مهمونی و مهمونی دادم. البته بیشتر میایم مهمونی. خانوادشم مجبورم میکنن شب بمونم . یکسال نامزد بودم دوماه عروسی کردم عاقا هنوز دو قرون کف دست من نذاشته واسه خرجیم. همیشه خدا بی پوله. من احمق هم طلاهامو فروختم واسش ماشین گرفتم و قسطاشو دادم. دارم روانی میشم. یبار هم نگفته تو زن منی یه شب هم دو نفری بریم بیرون باهم دوری بزنیم. چکار کنم راهکارش چیه؟ زیاااااااااااد هم بهش اعتراض کردم که من راضی نیستم فایده نداره.
دلم میخاد بمیرم