من یه اتفاقی جدیدا برام تو داروخونه نزدیک خونه افتاد هنوز تو فکرشم . معمولا مشتری اونجا هستم گاهی آمپول می زنم . هیچ اتفاق خاصی نیفتاده . برخوردمم به نظر خودم خوب بوده . یه روز حال مادرم بد شد اورژانسی یه قرصی که اینجور مواقع استفاده می کنن نداشتیم رفتم یه ورق از اون قرص خواستم . اوم خانومی که اونجا بودن یکهویی با حالت تهاجمی وحشتناک انگار من باعث جنگ جهانی دومم پشت سر هم می گفتن نه نمی شه بدون نسخه . دیگه چند بار . شما چند بار داروی بدون نسخه گرفتی نخیر ..... یه جوری ادامه میداد که انگار الان قراره از من اصرار باشه از ایشون انکار . من هیچی نگفتم . حتی با چشم و ابرو هم قیافه نیومدم فقط اروم اومدم بیرون
هنوز که هوزه گاهی فکر می کنم واقعا چی باعث پرخاش اون خانوم به من شد . انگار اصله داروی بی نسخه مهم نبود . فقط می خواستن هر جور شده منو بکوبن . واقعا علتش برام سواله
از مادرم پرسیدم چیز بدی در برخورد من هست ؟ مشکل از کجاست که اینجوری شد ؟ گفتن تو اتفاقا اوم و مودب برخورد می کنی .
چی می شه یهو یکی از آدم بدش میاد ؟ بدون علت ؟ بدون برخورد قبلی . منم فردی نیستم که پشت چشم نازک کنم یا خودمو بگیرم با برخورد بدی داشته باشم.
منم دیگه اونجا نرفتم . الانمقراره تا آخر عمر اونجا نرم . و این راز سر به مهر که واقعا چی شده بود و چرا ؟ رو با خودم به گور خواهم برد