2777
2789
عنوان

امان از ذست خانواده شووووووهر

| مشاهده متن کامل بحث + 856 بازدید | 39 پست
افرررین.. خودش تعریف میکزد بچها‌‌ش تاباهم دعوا میکردم گریه میکرده بعد اروم میشذن.. و گریش الکی ...

تو خیلی ساده ای ، یاد گذشته ی خودم میفتم ، به خودت احترام بزار ، انقدر به فکر ناراحتی دیگران نباش ، خودت و ناراحتی و راحتیت رو تو اولویت بزار ، تا خودت به خودت احترام نزاری، دیگران بهت احترام نمیزارن 

من به حال خودش  رهاش  میکنم..  هرموقع دعوتمون  هم کردن خیلی سنگین میرم.. ی موقعی سنگین شدم  دیدم واقعا مادرشوهرم نیاز محبت داره..  دختر هم نداش  دلم سوخت..  دل به دلش دادم..  الان میبینم واقعا اصلا عروس دوس نیس..  عشقش فقط پسراش.. خودشم میگه اصلا  دختر دوس  نداره

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

تو خیلی ساده ای ، یاد گذشته ی خودم میفتم ، به خودت احترام بزار ، انقدر به فکر ناراحتی دیگران نباش ، ...

بخذا مشکل گوارشم همش از اعصابمه..  ی مدت رفت و امدمو  کنترل کردم دیذم میگن چرااا کم میاین..  و حال روحی  خوبی  نداشتن..  احساستم نذاش  تنهاشون بزارم..  و بااینکه خودم حال خوبی نداشتم همیشخ بهشون انرژی میذادم

وایییی متاسفانه منم همین مشکل رو داشت ولی مال من بچه خواهرشوهر کوچیکم بود هی میومد خونم خیلی ازش پزیرایی میکردم بعد یه روز خواهرشوهر بزرگم و شوهر و بچهاش اومدن پیشم . زیاد غذا درست کردم دادم خانواده شوهرمم بعد به دختر خواهر شوهرم کوچیکم که پیشمون بود بعد شوهرم به دختره گفت برو پایین غذات رو دادم به مامانت بعد دختره رفت پایین گفت زن دایی گفت از خونم برو بیرون . دیگه یه دعوایی شد که واویلا خواهرشوهر کوچیکمم اصلا نمیفهمید که دخترش داره دروغ میگه هر چه خواهر شوهرم بزرگم و شوهرو بچهاش میگفتن بخدا زن دایی حرفی نزد و اصلا اونجا تو جمعمون نبود و داخل اشپزخانه بود. اصلا قانع نشود و من حرف به شوهرم زدم اوردمش خونم و مهمانم رو نشوندم غذا بخورن گوشیم زنگ خورد دیدم خواهر شوهرمه برداشتم دیدم فوش و ... که تو چطور جرعت کردی دختر منو بندازی بیرون . دیگه دیدم قانع نمیشه هر چی توضیح دادم گفتم دوست داشتم دخترتو نزار بیاد خونم شوهرم وقتی فهمید رفت گرفت زدش منم باردار بودم هفته های اولم بود اونم هی نفرین میکرد به بچم که الهی بمیره و .... 

خواستم بگم عزیزم از الان دیگه اصلا واست مهم نباشه که ناراحت شن یا چی هر کاری دوست داری کن و کاری کن که شوهرت پشتت باشه .

بخذا مشکل گوارشم همش از اعصابمه.. ی مدت رفت و امدمو کنترل کردم دیذم میگن چرااا کم میاین.. و حال ر ...

چرا حرف دیگران برات مهمه ؟ میگن میگن میگن ، به جهنم که میگن ، خودت کجای این زندگی هستی ؟ خودت رو داغون میکنی واسه ی کی ، کسی قراره بهت جام بده؟ جام بهترین عروس؟ بچه مردم رو تحمل میکنی که چی بشه ؟ خودت حرفای خودت رو بخون ، مگه تو مسئول انرژی دادن به دیگرانی؟ فکر میکنی دور از جونت اتفاقی واست بیفته کسی قدر میدونه ؟ نه عزیزم سریع طلاقت میدن ، به فکر خودت باش ولی دلیل مهربانانه بیار مثل خواب بودم کار داشتم ، کارای مهمتری داشتم 

وایییی متاسفانه منم همین مشکل رو داشت ولی مال من بچه خواهرشوهر کوچیکم بود هی میومد خونم خیلی ازش پزی ...


الهی خدا به قلبت ارامش بده..  و زندگیتون سراسر عشق باشه...  غصه الکی نباید بخورم..  دارم خودمو پیر  میکنم

الهی خدا به قلبت ارامش بده.. و زندگیتون سراسر عشق باشه... غصه الکی نباید بخورم.. دارم خودمو پیر ...

مرسی ممنونم عزیزم همچنین . الکی غصه نخور بابا واسه خودت زندگی کن کاری به حرف کسی نداشته باش راهتو کچ کن ازشون 

وقتی داشت خط مینداخت خودت کجا بودی؟؟؟؟


دشمنانت را فراموش کن...                                                                                            تنــــــــــــــها کسی که میتواند ما را به خاک سیاه بنشاند ... یک دوست بسیار قابل اعتماد است  
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2791
2779
2792