۱۸ ساله ازدواج کردم وضع مالیش خیلی خوبه ولی به شدت برا من خسبسه .ماهی هفت هشت تومان میده کلی هم خرج خونه می کنم هی بگم اینو بخر اونو بخر عصبانی میشه .مثل خریدهای روزمره ماست پنیر تخم مرغ .گوشت و روغنو خودش می خره ولی این خرت و پرتا هم کلی خرج داره عصبی بشه دست بزنم داره ولی اصلا نمی دونه هزینه لباس و خرید عید چیه اخرین بار ده سال پیش به من یه تکه طلا خرید در حالی که اون زمان دور از چشم من برا مادرش یه طلای خیلی گران قیمت خریده بود سالها بعدش فهمیدم اصلا منو آدم حساب نمی کنه من لیسانسم و ۱۷ سال ازم بزرگتره ولی تا حالا یه کفشم برام نخریده هرچیه با اون شش هفت تومان باید سر کنم یکی از فامیلاس جلو چشمش سر یه مساله جزیی کلی حرف بارم کرد اخ هم نگفت بعد رفتن مهمون هم منو به کتک گرفت که غلط کردی دختر غریبه اون هم خونمه من اونو به تو ترجیح میدم
فقط اهل خیانت و دود دم نیست و سر وضع زندگیم جوریه که همه از دور حسرت زندگی منو می خورن خونه بزرگ و.... ولی سهم من از این زندگی چیه 😭😭