همسرم واقعا نمونه واقاست واقعا هیچی به زندگی واسم کم وکسر نمیزاره شغلشون حسابدارشرکت هستش اما خب حدود ۸ماه بیکارشده و پیمانکار کار رو تعطیل کرده
من این مدت بهش گفتم طلا وقتی به دلم که بچه هامو صحیح وسلامت بیارم خونه انشالله و تو سرکار باشی ببر بفروش اقساط داریم و خلاصه با دودلی زیاد فروخت
تاپیک های قبل گفتم موضوع بارداریم و دوقلوهام و بازم دعاگوتون هستم واسه کوچولوهام که صحیح وسلامت به لطف خدا واهل بیت بیارمشون خونه
خب موضوع اینه از پنهان کاری همسرم دریه مورد ناراحتم اما خب میدونم اسم نمیاره که من عصبی نشم همسرم یه دخترعمه داره ۴۵،۵٠سالش درواقع خیلی سرحال از اوناست که بخودش میرسه و بسیار اوپن مایند کلا خانوادگی اوپن مایند هستن که خانواده همسرمن اینجوری نیستن اونا چون شمال وتهران زندگی میکنند فرهنگشون کاملا نرماله
من واقعا آدم بدبینی نیستم اما پارسال که ایشون اومد خونه من عزت واحترام گزاشتم بهترین غذا وفلان خلاصه شب که همسرم از سرکاربرگشت تا نصف شب خانم با تاپ وشلوار وموهای افشون جلوی شوهر بی فکر من دراز کشیده بود ببینید نمیدونم درک میکنید یا نه اما اون لحظه حالم از همسرم و ذاتش بهم خورد نکنه شوهرم خدایی نکرده بدداشته باشه نه اونم سرشو هی میاورد پایین خلاصه من اوایل بارداریم بود اصلا خبرنداشتم این خانمم توی خونمون سیگار پشت سیگار دیگه کلافه شدم گفتم دارم خفه میشم باعصبانیت اومدم تواتاق خلاصه این خانم متوجه ناراحتی وعصبانیتم شد پاشد سیگار خاموش کرد همسرمم دید عصبیم اومد پیشم دراز بکشه بهش گفتم نزدیکم نمیشی تا دوروز مابحث داشتیم اصلا وضعیتی
سر بیفکری این خانم بعدشم میگفت جاریات همه حساسن من بااین وضعیت جلو شوهراشون باشم توکه نیستی منم باوضعیتی ک ازش دیدم کاملا متوجه شدم منم هم عقیده جاریام هستم خلاصه شبش کاملا واسه همسرم با داد وبیداد توضیح دادم رفتم چمدونمو ببندم گفت نرو نزار سرکسی زندگیمون بدشه من اشتباه کردم فلان کردم گفتم تصورت میکنم به اون حالت جلوش نشسته بودی حالم ازت بهم میخوره خلاصه خواهش وتمنا گفت نرو منم دیگه نرفتم ولی بازم بحث داشتیم تا اقا فهمید چه اشتباهی کرد ومن حق داشتم همش میگفت زن چهل سالست گفتم من چهل ساله نمیبینم من یه لوند ۲۰ساله میبینم
خلاصه گذشت وهیچ اسمی ازش نیاورد ونمیاره چون میدونه حساسم و عصبی میشم یه روز دیدم یکی به اسم مثلا میثم تماس وزنگ که کجایی خوبی و فلان گفتم این کیه گفت خب فلانیه گفتم چرا اسمشو سیو مردونه زدی گفت همینجوری گفتم آهان حالا امروزم تماس گرفت قشنگ همه چیز واسم مرور شد ومطمئنم رفت بیرون بهش زنگ زد چون زایمان کردم پیگیر احوال دوقلوهام ولی دکتر به امید خدا بچه هامو اوردم خونه گفت نوزادان نارس به هیچ عنوان تا چندماه نباید ملاقاتی داشته باشن گفت بدون رودربایستی به همه بگید گفتم صدرصد سلامت بچه هام مهم تر خلاصه این هی امار میگیره امروزم بازم چون میدونستم کیه به روش نیاوردم ولی اصلا خوشم نمیاد از پنهان کاریش این دخترعمشم هرمدت یه حالی میپرسه ولی درکل صحنه ها یادم میاد تنفرم از شوهرم باتمام خوبیش زیاد میشه