من تو خونه ای بزرگ شدم ک بسبار جو متشنجی داشت و داره با اینکه سطح مالیمون بالاست اماحسرت ی تلویزیون دیدن تو وجودم مونده پدرم بسیار خیانتکاره و میاد ب ما شک میکنه و زندگیممونو جهنم کرده الان من دچار میگرن عصبی شدم و اضطراب و استرس شدیدی دارم افسردگی طولانی مدتم گذروندم با نامزدم خیلی راحتم و شعور بالایی داره ۶ ماهه باهمیم و همیشه درکم کرده و حرفامو شنیده و برام تلاش کرده ی وقتایی ب خودم میگم اصلن چرا منو دوست داره من پر از دردم امنیت رو کنارش حس میکنم و اگه مشکلی پیش بیاد برام سریع بهش میگم و حلش میکنیم در حالی ک با پدرم حسش نمیکنم
بنظرتون کارم اشتباهه ک بهش میگم؟ با توجه ب اینکه نامزدمه نکنه در آینده از اینا ب عنوان نقطه ضعفم استفاده کنه؟ من تو این ۶ ماه ارش بدی ندیدم و پسر خیلی اوب و با شعوریه راهنماییم میکنه و میگه ببخش و بگذر تو همه خانواده ها مشکلاتی هست خودتو نابود نکن
من جز نامزدم با کسی زیاد در ارتباط نیستم حتی دوستام
چون پدرم محدودم کرده نامزدمم داره تلاششو میکنه زودتر ازدواج کنیم کمی دست و بالش خالیه واسه عروسی