دلم نمیخواد برم سرکار ولی مجبورم چون اونجوری حس بی مصرف بودن بهم دست میده و توی خونه با مامانم دعوام میشه
واقعا کی میگه مستقل بودن خوبه
اینکه یکی دیگه خرجتو بده و تو بدون ترس خرج کنی چیش بده آخه
اینکه یکی دیگه برات ماشین و خونه و لباس بخره خیلی هم خوبه
میره رستوران دست تو جیبت نمیکنی
توروخدا حسرت ما دخترای مجردی که میریم سرکارو نخورید که جز خستگی و تحلیل رفتن روانمون سرکار و سروکله زدن با مردم چیز دیگه ای نصیبمون نشده
اصلا اون قسمت زنانمو فراموش کردم من
من که با وجود اینکه پدرم وضعش خوب بوود از 18 سالگی رفتم سره کار و همیشه پدرمو دعا میکنم که همیشه میگفت استقلال زن خیلی مهمه. بعدا میفهمی چقدر خوبه
کارت چیه؟ بعضی کارا خوبن
😂😂😂
اون متاهل هم ننشسته یکی دیگه خرجشون بده اونم باید هزار تا کار در قبالش بکنه😁 تو باز اختیارت دست خودته
متاسفانه با قوانین ایران متاهل که بشی حتی از خونه هم بخوای بری بیرون باید از شوهرت اجازه بگیری و راضی نباشه حق نداری بری! در قبال این آره بهت پول میده
خوبه ولی روان ادم داغون میشه
پیر میشه
با پولت هیچکاری نمیتونی بکنی
احتمالا چون شما بابات پولدار بوده اینو متدجه نمیشی
ولی منکه از زیر صفر دارم شروع میکنم بیشتر میفهمم با پولم هیچکاری نمیتونم بکنم
از روزی که شروع به جمع کردن پولم کردم ماشین چندبار گرون تر شده
این حرف ها رو نمیگن که ادم ها تلاش کنن. هیچ وقت قسمت دردناک پشت مسائل رو نمیگن...
با حرف هات موافقم من یادمه از مدرسه می اومدم فقط دو ساعت تو اتاق تاریک و ساکت، میشستم یا میخوابیدم که صدای هیاهوی شاگردهام از کله م بره بیرون. دلم نمیخواست یه ذره حتی صدا بره تو گوشام.
گاهی مامان های بی سواد با رفتارهای غلط تربیتیشون میشدن سوهان روحم. گاهی مشکلات بچه ها گریه م مینداخت. سخت بود خلاصه. میفهممت.
من یه بابای خیلی پولدار و ول کردم و مستقل شدم ، بابام اگر یه اب معدنی هم میخرید بعدش توقع داشت یه کاری براش انجام بدی ، مثلا اینجوری سختگیر بود که میگفت چون من دارم پول میدم باید من انتخاب کنم نهار و شام چی بخورید ، اگه چیزی به غیر اون بود دمار از روزگارمون درمیاورد ، انقد اخلاقش بد بود ک مامانم خودش گفت نمون زندگیتو تباه نکن ، کمکم کرد برم و مستقل شم ، الان ماشین و همه چی با پول خودم خریدم ، مستقل بودن و وقتی میشه فهمید چقدر خوبه که به جایی برسی ، منم وقتی تازه شروع کرده بودم خیلی سخت بود ، خیلی وقتا دو دل میشدم برگردم یا نه ولی بحث بین انسان آزاده و برده بودن بود ، هر کسی به غیر خودت برات خرج کنه شاید یه روزی منتشو بذاره
عزیزم چه اختیاری؟!
منم از بابام اجازه میگیرم
میخواستم برم سفر انقدر سنگ انداخت جلو پام تا تابستون تموم شد
هرجا بخوام برم باید زود خونه باشم
هرجاهم نخوان برم سنگ میندازن جلو پام
بعدم اون کارایی که شما میکنی مثل غذا پختن و خونه تمیز کردن ماهم داریم انجام میدیم
