خواهرزادم عقدبودماه رمضون خونه یکی ازفامیلای شوهرش بود موقع اذان روش نشده بگ روزه نیستم نشوندنش پای سفره اینقدرپذیرایی کردن ازش گفت بعدش ک مادرشوهرم اومددنبالم جلواونابغلش میکنه میگ وای عروسم یکم لاغره نمیذارم روزه بگیره صبحم حسابی صبحونه خورد اومد اینجا گفت یهو همشون چشاشون گرد شد منونگاه کردن