حامله بودم با خانواده شوهرم رفتیم سیزده بدر سردم بود رفتم تو چادر خوابیدم بعد که بیدارشدم همه نشسته بودن تو چادر و لبخند میزدن که شوهرم بعدها گفت به نوازندگیت تو خواب میخندیدن😂😂😂
منم هنوز نیومده بودن خواستگاری مادرشوهرم اومده بود خونمون منم بیخبر از همه جا قبلش وسط هال خوابیده بودم با یه شلوار گل درشت و یه تاپ گشادم روش موهامم که هیچی نگم بهتره با چشای ورم کرده پاشدم همین که نگاش کردم دیگه روم نشد پتو رو کشیدم رو صورتم و الفرار