امروز داشتم میرفتم مصاحبه ی کاری پول تاکسی نداشتم کلی پیاده داشتم میرفتم ک سریع برسم جلوی یه املاک یه خانم یهویی داشت میافتاد پایین خودشم وزنش دوبرابر من بود محکم بغلش کردم نذاشتم بیافته بعد کم مونده بود با کله بخوره زمین سریع نشستم کف زمین ک بیافته بغلم چون سرپا نمیتونستم کلشو نگه دارم .. خلاصه املاکی نمیدونم با کی تلفنی حرف میزد راجع ب پول یا چی بردمش داخل املاک گذاشتم رو صندلی ن سئوالی پرسیدم ن خداحافظی کردم ن اونا چیزی بهم گفتن ن خانومه نگام کرد ن صورتشو دیدم دیگ سریع اومدم بیرون رفتم دنبال مصاحبه ک سریع برسم.. ولی خداروشکر میکنم ک امروز مفید بودم و تونستم ب یکی کمک کنم.. گرچه الان ۴ عصره گشنه و تشنه دارم برمیگردم خونه..
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
منم یکبار یه نفر داشت از کوه میفتاد جون خودمو بخطر انداختم گرفتنش ، پیرمرده یه تشکر هم نکرد
تنهای متفاوت با مردم شهر سالها در انتظار هجرت از کشور و مردمی که غریبن برام ، بالاخره یه روزی میرم و روحم آزاد میشه از این همه خصم بزودی یکسال تا دوسال آینده و این روزها به یه خاطره تلخ دور کمرنگ تبدیل میشه و کم کم محو میشه و اون روز تولد جدید و زندگی جدیده برام