خیلی عصبی شدم از سره بچم شیر نمیخوره گریه میکنه هیچ مشکلی هم نداره مدلشه بقران دارم سکته مبکنم حالم بده افسردگی گرفتم عصبی شدم صبح گوشیم دستم بود از دستم کشید به شوخی که برم چایی دم کنم عصبی شدم رفتم سمت گوشی شوهرمم مثلا داشت شوخی میکرد دستامو گرف که نمیزارم برو چایی دم کن منم یهو کنترلمو از دست دادم دستمو هم بدجور فشار داد منم اینقد حالم بد شد چون هرچی بهش گفتم دستمو ول کن درد گرف ول نمیکرد منم عصبی شدم گفتم این ینی نمیبینه دستم درد گرفته همچنان ول نمیکنه منم دیگ هیچی نفهمیدم شوهرمو پس زدمو چنتا مشت بهش زدم اونم منو هول دادو بحثمون شد😔خستم خیلی خستم دیگه نمیدونم چیکارکنم شوهرمم درکم نمیکنه اصلا که حالم بده افسردم عصبی ام از سره بچه....
اینقد حالم بده فکرمیکنم خیلی تنهام از مامانو خواهرمم دورم یه شهر دیگ ازدواج کردم،فکرمیکنم هیشکی درکم ...
فقط اینو بدون که میگذره،واسه داشته هات شکرگذاری کن خدا کم کم حال خوبتو بهت برمیگردونه،کتاب بخون اگه معتقدی نماز بخون دعا بخون،و در آخر اینو بدون هرکسی تو زندگیش یه مشکلی داره الان مثلا من به هزار راه زدم بارداربشم چندماهه اقدامم ولی نمیشم باید حال خودموشوهرموبدکنم؟نه باید بلندشم از جام روزای خوب میرسه زندگی جریان داره،به وقتش گریه کردم داد زدم با شوهرم بداخلاقی
کردم ولی دائمی نبوده بعدش ازجام بلندشدم تو هم بلندشو در گوش بچت بگو واسه مامان دعاکن