اومدم خونه مامانم
همش به این فکر میکنم که اجازه دادم شوهرم چند بار منو بکشه 😭
دفعه اول وقتی منو کشت که گفت یه زن دیگه بیاد تو رابطمون و من تا صبح تو جام خشکم زد
من احمق فکر میکردم اگه مهربانی کنم بهش خوب میشه
دفعه دوم که یک روز مونده به اولین سالگردمون
در صورتی که همه زنا غرق شیرینی و کادو و گل میشن اومد تو چشمام نگاه کرد و گفت دیشب دو بار بهت خیانت کردم 😭😭😭😭
دفعه سوم هم که بچم سقط شد ۲۰ روز اصلا براش مهم نبود روزی هم که سقط شد نیومد اصلا
بهش زنگ زدم گفتم دارم میرم سونوگرافی حتی نپرسید پول داری ؟ اسنپ بگیرم برات ؟ گفت باشه برو سرم شلوغه مغازه دست تنهام
من و تو اشک و خون تنهام گذاشت
وای چجوری آنقدر پست فطرت بود و نفهمیدم و ساکت بودم چرا نمی میرم 😭😭😭
حس میکنم تازه دارم به خودم میام تازه دارم میفهمم چه بلایی سرم اومده انگار تازه از کما درومدم مگه میشه یه آدم مدت طولانی خر و احمق باشه 😭😭😭😭💔💔💔 گندزدم به زندگیم دیگه نمیشه جمعش کرد نه؟
شاغلم و دارم پولامو جمع میکنم که خونه بگیرم کلا از تهران برم 😭😭😭
یعنی میشه خدا جوابشو بده من ی ذره آروم شم؟ دلم میخواد بیاد گریه کنه بگه جواب تک تک بدی هایی که بهت کردم رو دادم