چند ساله تو ساختمان پدر شوهرم زندگی میکنم طبقه بالا اونان طبقه پایین ما شوهرم مشکل ناباروری داره بچه دار نمیشیم
من هر چقدر بهش گفتم نمیخام ابنحا زندگی کنم بریم تو زندگیمون دخالت میکنن شوهرم خودش مرد خوبیه ولی میگه من نمیتونم پول ندارم باید همینجا زندگی کنی
من دیکع واقعا نمیتونم هم دارم بدون بچه باهاش سر میکنم هم آورده ور دل ننه باباش دبک خسته شدم خانوادم نمیان خونم انقد پدر شوهرم مادر شوهرم همیشه مزاحم ما هستن. دو ستام نمیان خونم دیگه میخام امشب بهش بگم نمیتونم باهاش زندگی کنم هیچ کاری برام نمیکنه ولی من همیشه پا به پاش دکتر براش رفتم همیشه آمپول هاشو زدم