خواهرم یه دختر و پسر داره منم یه دختر و پسر دارم
شوهرش شغلش ازاده حقوقشم خوبه شوهر من کارگره حقوقش کمه ولی خسیسم هست دخترم یه صندل تابستونی داره دوساله داره میپوشه دختر خواهرم ۷ سالشه دختر من ۵ سالشه امروز رفته بودم خونشون شنیدم به دختر من گفت بابام برام پوتین خریده خیلی قشنگه بیارم ببینی اورد نشون داد منم گفتم خیلی خوشگله‌مبارکت باشه اون تو عالم بچگی دلش خواست نشونمون بده دیدم دخترم دیگه بغض کرد بازی نکرد اومدیم خونه گریه زاری یعنی جوری که قلبم به درد اومد گفتم چیشده ( میدونستم خودم ازچی ناراحته) گفت ترنم کفش خریده من ندارم فلان گفتم ایشالله عید میخریم اما آروم نشد باباش اومد گفتم جریانو گفت چرا میری اونجا بچرو هوایی میکنی من ندارم بخرم گفتم مگه چقدره ۳۰۰ ۴۰۰ تومن بده یه کفش بخرم یه الم شنگه ای بپاکرد که نگید و نپرسید منم پسرمو خوابوندم اومدم نشستم تو اتاق گریه کردم به بدبختی هام به بیچارگی هام اخه تا کی خونه خواهرم نرم رفت امد که نداریم شوهرم‌نمیره اما خودم هرازگاهی میرم یه سر‌میزنم ولی از دماغم درمیاره میگه اینا دیگه خراب شده بنداز بره هوا گرم بودنی میپوشن ازاینا راستش منم دلم‌گرف😭 خدایا هیچکسو شرمنده بچش نکن
