بچه ها یه پسره بود مثل من همیشه می اومد پیست ؛ یعد یکی دوبار سره صحبت باز شد و شماره ی همو گرفتیم ک با یه گروه بریم پیست ؛ بعد پسره یکی دوبار پیام داد ک آره منو مثل برادرت بدون پیاده روی هم میری از این ب بعد باهم بریم تو هم مثل رفیقای پسرم مت خودم دائم با رفیقای پسرم میرم بیرون تو هم یکیش ؛ یکی دوبارم کافه رفتیم خواستم من حساب کنم نذاشت بعدأ شماره کارت خواستم ازش ب حسابش بزنم هرچقدر اصرار کردم نذاشت ؛ گفت من حساب پس اندازم جداس ؛ حساب تفریحاتم جداس هربار ک با پسرا میرم بیرونم من حساب میکنم ؛ حتی میخواست پول کلاسام ک ۳۰ میلیونه حساب کنه هرچقدر اصرار کرد نذاشتم چون میترسیدم یوقت روم کراش داشته باشه و بخواد مخ زنی کنه نخواستم مدیون شم
خلاصه فقط چن باری کافه رفتیم حساب کرد اونم ب زور میگفت بریم کافه ی چن بارم پیاده روی رفتیم بعد یهویی دیدم بهم وابسته شده بهش الکی گفتم خواستگار دارم دیگ بهم زنگ نزن
سریع برگشت گفت ما قرار بود برا ازدواج بیشتر باهم آشنا شیم
نفرین کرد ک گرگی لاش.ی هستی فلانی !!!!!!
در حالی ک من همیشه حواسم بود یوقت این هزارتومنم خرج نکنه ک مدیون نشم و همیشه هرچقدر اصرار میکرد نمیذاشتم
الان هی نفرین میکنه آخرش برگشتم بهش گفتم فلانی یه بار دیگه زنگ بزنی ازت شکایت میکنم هربار یه حرفی میزنی معلوم نیست چن چندی با خودت
بنظرتون حق با کیه؟
خیلی رو مخه!!!
حالا بیشرف اصرار داشت پول کلاسامو پرداخت کنه خوبه نذاشتم خداشاهده کافه هم میرفتیم هیچی سفارش نمیدادم ک یوقت پول زیادی خرج نشه بعدأ هم هربار شماره کارت میخواستم خودش نمیداد بزنم ب حسابش
میگفت تو هم مث رفیقای پسرم