اومدم سرگذشت خواهرمو بگم شاید درس عبرتی شدفقط خواهشی ک دارم وقتی خوندین زودگزارش بزنید یادش افتادم من ی خواهر دارم خیلی خوشکل وخوش هیکل بود هرچی زیبایی تو فامیل پدرومادرداشتیم اون ب ارث برد مو تو ی شهرک زندگی میکردیم تا شهر اصلی ۴۰ دیقه راه بود خواهر دبیرستانو مجبور بود بره اون شهر شهری ک میگم اکثرااااساکنینش کویت و اینا کاروکاسبی داشتن کلا پولدار زیادداشت یکی ازهمین پولدارا عاشق خواهرم میشه قیافش معمولی بود اما پولدارررر وهیکل وگرن قیافش معمولی بود خواهرم قبول نمیکرد اختلاف سنیشون ۱۳ سال بودخونوادم تافهمیدن ازخدا خواسته قبول کردن وخواهرمو راضی ببینید برا خرید نامزدی روزی ک اومدن ایقد باشکوه اومدن ک دهن هممون واموند حتی خودمون هم میگفتیم حنانه هم ازقیافه شانس اورد هم ازشوهر خلاصه اینا میرن سرخونه زندگی خواهر من یکسال زنش بود تواون یکسال کلی طلا برامناسبتای مختلف براش میخریدکلا نقطه ضعف دامادمون تعریف کردن بودخواهرم خوب قلقلش اومددستش تواون یکسال