حرفهایی که میخوام بزنم مخاطب اولش خودم هستم .اگه شماها هم دوست داشتین بخونین.آرزوی هر زن و شوهری داشتن یه فرزند سالم و صالح هست.تا زمانیکه باردار نشدم از خداوند بچه میخواستم .همسرم قلبنا پسر میخواست واسه خودم و همسرم فقط سلامتی بچم مهم بود .میخواستم چراغ خونم روشن باشه و صدای یه بچه توی خونه بیاد.خداروشکر باردارم و در حال حاضر یه دختر تو راهی دارم.همسرم هم خوشحال شد .پیش خودم گفتم خدایا قربون حکمتت برم که دختر رو به من و شوهرم دادی چون همسرم خیلی خوش اخلاقه و واقعا مرد زندگی هست.
اما نمیدانم چرا واسه خانواده شوهرم دختر دار شدن یه جور ناخوشاینده و پسر اوردن رو افتخار میدونن.همین باعث شد که همسرم ناراحت بشه اما جلوی من بروز نداد .کاملا متوجه شدم .خدا میدونه شوهرم چقدر خوشحال بود و به خودم گفت که خداوند چقدر دخترمون رو دوست داشته که به داداشام دختر نداد ولی به من بخاطر اینکه رفتارم با زنم خوبه داده تا بتونم بهش ابراز علاقه کنم و زیر ناز پدرش بزرگ بشه.اما از وقتی واکنشهای خانوادش رو دیده دیگه هیچ حرفی نزده و همین باعث شده من نگران بشم .البته مطمینم شوهرم با درک و شعوره و چند روز دیگه خوب میشه.
فقط داستان خودمو نوشتم تا به همه ی مادرا و زنای سرزمینم بگم برای جنس خودتون ارزش قایل باشین.البته پسر داشتن هم بسیار خوبه و با ارزش .
فقط از شما خواهر شوهر و مادرشوهرای مهربون خواهش میکنم به همنجس خودتون احترام بزارید تا دختران خوبی تربیت کنیم