اومده خونه بابامم شب اینجا خوابیدیم روشو کرده اونور گفت سرماخوردمبه شوخی گفتم اگ سرماخوردی پس ما بریم تو حال بخوابیم گفت برین منم بچمو برداشتم رفتم توحال بچم خوابید ... خیلی دلم براش تنگ شده بود بعداز دوهفته اومده منم به شدت مغرور اما اونقد دلتنگشم ک اومدم پشت به پشتش خوابیدم اما حتی روشو برنگردوند حالم خوب نیست اصلا دلم گریه میخواد...خیلی دلم برا بی کسی خودم سوخت😔
چون رفته از سفر برامن لباس خواب خریده برا خواهرم یک لباس فوق العاده خوشگل بهش میگم چرا دوتا نخریدی ا ...
خب پس قبلش دلخوری پیش اومده بوده..عزیز من لباس خواب برات گرفته دیگه..چه نیازی هست که مهم باشه برات که مادرت اینا چه فکری میکنن..کلیم باید ذوق کنن که دامادشون براشون هدیه اورده
نه چون رفته از سفر برامن لباس خواب خریده برا خواهرم یک لباس فوق العاده خوشگل بهش میگم چرا دوتا نخریدی اخه الان خانوادم نمیگن رفته سفر برا خواهرزن مادرزن خریده هیچی برازنش نخریده
اگه تره از عصبانیت تین کارو کرده ی بار مادرم عمل داشت دقیقا منم دوهفته دور بودم اومد دنبالم شب ی ماچ و بغل یهو تا گفتم پریودم چنان ورق برگشت که تا خود صبح من فقط گریه کردم اونم روشو کرد اونور خوابید صبحم طلبکار انگار خودم عامل خونریزیم