آنه ! تکرار غریبانه ی روزهایت چگونه گذشتوقتی روشنی چشمهایتدر پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بودبا من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکیتاز تنهایی معصومانه دستهایتآیا می دانی که در هجوم دردها و غم هایتو در گیر و دار ملال آور دوران زندگیتحقیقت زلالی دریاچه نقره ای نهفته بود؟آنه !اکنون آمده ام تا دستهایت رابه پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاریدر آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآییو اینک آنه شکفتن و سبز شدن در انتظار توست… در انتظار تو
اگه تو یه موقعیتی باشم که مجبور شم از بین چند تا گزینه یکیو انتخاب کنم استرس و عذاب شدیدی سراغم میاد تا جایی که میگم هیچکدومو نمیخام
فوبیای شنا و سقوط هم دارم اسمشونو دقیق نمیدونم
آنه ! تکرار غریبانه ی روزهایت چگونه گذشتوقتی روشنی چشمهایتدر پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بودبا من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکیتاز تنهایی معصومانه دستهایتآیا می دانی که در هجوم دردها و غم هایتو در گیر و دار ملال آور دوران زندگیتحقیقت زلالی دریاچه نقره ای نهفته بود؟آنه !اکنون آمده ام تا دستهایت رابه پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاریدر آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآییو اینک آنه شکفتن و سبز شدن در انتظار توست… در انتظار تو
من حدود 4 سال فوبیای شدید مکان های شلوغ و اضطراب اجتماعی داشتم، اگه تو یه مغازه بودم و چندنفر دیگه هم میومدن داخل تپش قلب شدیدی میگرفتم و تو پاهام احساس سستی میکردم انگار که میخواستم سکته کنم، با هیچ غریبه ای نمیتونستم حرف بزنم، وقتی از جاهای شلوغ برمیگشتم از ترس فقط گریه میکردم، ولی خب خداروشکر بر طرف شد با یه سری دوره ها که دیدم
با بدان بد باش و با نیکان نکو، جای گل گل باش و جای خار خار!