منبا اقایی چند ساله به قصد ازدواجباهمیم
مورد اعتماد منمهست ایشون
اینماه یه مشکلی براش پیش اومده دستش تنگه
چندسالپیش تولد من برامیه پلاکطلا خرید
امشب دیگ داشت تعریف میکرد بعد یهو وسط حرف و اینا اسم پلاک رو اورد منبهشپیشنهاد دادمبیا بفروشمش پولشوبدمبهت نیاز داری
گفت تو اینکارو عمرابکنی تو اونو نمیفروشی بدی من
گفتمچرا اگر بخوای بهت میدمش
گفت ینی واقعا میدی
گفتماره ، بعد گفت بعدا برات بهترشو باز میخزم
بهش گقتم میدم ولی تودیگه برا من نمیخری اونمبدمبهت رفته که رفته
حقیقتا من بدم میاد ازونپلاکه ، اصلا دوسش ندارم
نمیخامم خودم بفروشمش چونانقد بیچاره نیستم ک محتاج چند تومناون باشم
خیلی بی استفاده چندد ساله گوشه اتاقمه
نمیدونمچی کنم
کادو برام خریده بود قبلا
بنظرتون بدمش بعش