2777
2789

سلام دوستان من تازه همین امروز ثبت نام کردم ولی بیشتر مطالب سایت رو همیشه دنبال می کردم.امیدوارم دلهای هممون شاد باشه و عاقبت بخیر بشیم.....:-*

من 29 ساله و همسرم 30 ساله 11 ماهه عقد هستم. بصورت سنتی ازدواج کردم و همسرم خونه و ماشین نداره و شغل آزاد داره و دیپلمه هست، خودم لیسانس نرم افزار و کارمندم (با حقوق

یک و خرده ای )گواهینامه دارم-کلی مدارک هنرهای خانگی و.... دارم ارشد قبول شدم ولی بخاطر شغلی که دارم نتونستم مرخصی تحصیلی بگیرم چون شهرستان هستیم و راه دور نتونستم برم از نظر قیافه معمولی ام و با آرایش خوشکل میشم و علت اینکه دیر ازدواج کردم این بود که اولا اعتقاد به درسخوندن داشتم و میخواستم حتما لیسانس بگیرم و برم سرکار و بعد به ازدواج فکر کنم خواستگارهایی داشتم که به دلیل رویا پردازی ردشون کردم.

هیچ علاقه ای به همسرم نداشتم و فقط چون همه گفتن بسیار خوش اخلاق و فرد سالم و اجتماعی و مذهبی هست و شغلی با درآمد حلال داره _ ازنظر قیافه هم صورتش جذابه با قد متوسط- با این دیده و انتظار که مال و دارایی رو خدا میده و خدارو خوش نمیاد که فردی رو بخاطر وضعیت مالی پس بزنم قبولش کردم.

از همون روزهای اول عقد تا همین الان اصلا هیچوقت مهرش به دلم ننشست و از هفته اول سر اینکه گواهینامه نداشت بحثمون شد ...و خلاصه سره همه چیز حتی ترک دیوار هم بحثمون میشد -بصورت لفظی-تا همین الان که یک ماهه قهریم و هیچ رابطه ای حتی تلفنی هم با هم نداریم.

من راستش خیلی زیاد بهش گیر میدادم و کلا چون محبتش تو دلم نبود واسم مهم نبود که از چی ناراحت میشه یا خوشحال ولی هیچوقت بهش ظلم نکردم ( مثلا اگه لباسش بهش نمیومد رک بهش میگفتم هرچند میدونستم ناراحت میشه ولی اگه مثلا میخواست 100 کیلومتر راه و بریم تا واسه یکساعت خواهرش و ببینیم بهش نه نمی گفتم)  توی تمام این مدت اگه من خوب بودم اونم خوب بود ولی اگه من حتی مثلا بخاطر شرایط پ ر ی و د ی هم یه کم بداخلاق میشدم اون بداخلاق تر میشد و حتی با کوچکترین حرفی قهر میکرد و میرفت و اوایل حدود دو سه ساعت قهر بود بعد شد یک رو  و دو روز بعد یک هفته که اصلا حتی یه کلمه هم باهام حرف نمیزد با وجود اینکه من سعی میکردم کاری کنم که خوشحال بشه و فراموش کنه ولی اصلا تاثیر نداشت تا وقتی که خودش میومد ستم و تا الان ک یک ماهه قهریم ....

توی ماه رمضون طبق معلوم بحثمون شد و چون خونه پدرشوهرم راهه دوره-100کیلومتر-همراهش نرفتم و گفتم دیگه نه باهات جایی میام و نه میخوام ببینمت

تو این مدت تقریبا از همه دعواهامون خانواده من خبر داشتن ولی خانواده ایشون چون دور بودن نمیدونستن

تا اینکه سر همون دعوای ماه رمضون خانوادش اومدن خونه ما که ما رو آشتی بدن و برای اولی بار بدونن که مشکل ما چیه؟!!

در واقع مشکل ما فقط عدم تفاهمه تصور کنید دوتا بچه پشت سرهم تو یه خانواده جقدر دعوا دارن من و همسرم هم همینجور بودیم بحث سر چیزهای الکی ولی اونقدر زیاد بود که اعصاب و روان آدم و داغون کنه

ادامه دارد...

وای😔من ابدا نمیتونم با این دیدگاه هایی که تو داری ازدواج کنم باورم نمیشه کسی تو این دوره زمونه اینطوری ازدواج کنه ازدواج سنتی هم نیاز به علاقه داره باورم نمیشه بتونم تو چشمای کسی نگاه  کنم که بهش علاقه ندارم چطوری سر سفره عقد نشستی

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

اگه فکر میکنی نمیتونی دوستش داشته باشی تموم کنی بهتره خیلی بچه گانه عمل کردی و ازدواج کردی داری بچه گانه تر ادامه میدی کسی که تا 29ازدواج نمیکنه باید کیس بهتری انتخاب کنه نه با بچه بازی شرایط  بدتر کنه

مادر سه دسته گل  خدایا شکرت   

شما الان عقدين اينهمه مشكل دارين.جدايي منطقي تره.اما بازم چند جلسه مشاور بريد و خوب فكر كنيد بعد تصميم بگيرين

حتی انجام دادن یه کار اشتباه بهتر از هیچ کاری نکردن و دست روی دست گذاشتنه.

عزیزم اولای رابطه به دلیل اینکه دوطرف شناخت کافی ازهم ندارن و تازه دارن با تخلاقای رنگارنگ و ضدونقیض هم اشنا میشن چنگ و جدل زیاده اگه تو کلا ازش خوشت نمیاد و مهرش به دلت نمیشینه اون بحثش جداس ولی اگه دوسش داری ولی باهم درگیری زیاد دارین این به مرور ک با اخلاقای هم بیشتر اشنا بشین کمتر میشه

تو عنوان گفتی شوهرت دوستت داره. خب دوست نداره ک. یک ماه قهر چیز کمی نیس 

برف هفت سالگی ام را به خاطر صدای مادرم دوست داشتم که می گفت پاشو ببین عجب برفی اومده برف ده سالگی را به خاطر تعطیل شدن مدرسه و خوابیدن کنار  مادرم حتی یک ساعت بیشتر. برف چهارده سالگی را به خاطر تشویش امتحانات .برف هجده سالگی را به خاطر استرس کنکور و آینده !! برف بیست سالگی را به خاطر عاشقی . هیجان عشقی که در ذهنم تا ابد ادامه داشت اما از برف بیست و پنج سالگی به بعد برف ها فقط سرد بود و سرد بود و سرد…… و خاطراتی که هرگز تکرار نخواهد شد……

من وقتی ازدواج کردم دوسش داشتم الان به خاطر کارایی کرده اصلا دوسش ندارم حتی بمیره هم برام مهم نیس دارم به خاطر بچه هام زندگی میکنم انگار فقط با بچه هام زندگی میکنم اون هیچ وقت نیس و منم مهم نیس برام بود و نبودش اذیتم میکنه که این بی حسی منو به تنفر تبدیل میکنه .استارتر عزیز اگه دوسش نداری مثل من نکن زندگی خودتو من با اینکه اولش داشتم ولی واقعا سخته چون اهمیتی برات نداره خودت بیشتر اذیت میشی

بشین منطقی با همسرت صحبت کن.آروم و بدون دعوا و بدون حضور بقیه

بشینین جدی حرف بزنین ببینین واقعا همو میخواین یا نه.اگر بخواین باید به خاطر همدیگه کوتاه بیاین.خواسته هاتون رو از همدیگه و دلیلتونو از ازدواج با هم بگین

خیلی مهربونی❤ازت ممنونم❤

من فکر میکنم حس تو به اون مثل حس یه رییس به مرئوسه و اونم اینو فهمیده و داره مقابله میکنه .

حس زن به شوهر رو نداری 

هرگاه خداوند تورا به لبه پرتگاه هدایت کرد به او اطمینان کن چون یا تورا از پشت خواهد گرفت یا پرواز کردن را به تو خواهد آموخت.

برای یه زندگی پایه به نظر  من خونه و ماشین شرطه نباشه ادما حسرت دارن و يه جا حسرت باز میشه، شما ازدواج نکردی نکردی با یه انتخاب اشتباه حالا فکر نمیکنم بشه کاری کرد خودتو تغییر بده

مادر سه دسته گل  خدایا شکرت   

عزیزم لطفا بیا خصوصی من یک کانال خوب که خانم مشاور هم دارن راهنمایی بهت کنم

شمایک عمر درس خوندی 

متاسفانه مادخترها کسی یادمون نداده با جنس مرد چطورباشیم که نازمونو بخرن

بیاخصوصی گلم

❤لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین❤
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز