سلام دوستان من تازه همین امروز ثبت نام کردم ولی بیشتر مطالب سایت رو همیشه دنبال می کردم.امیدوارم دلهای هممون شاد باشه و عاقبت بخیر بشیم.....:-*
من 29 ساله و همسرم 30 ساله 11 ماهه عقد هستم. بصورت سنتی ازدواج کردم و همسرم خونه و ماشین نداره و شغل آزاد داره و دیپلمه هست، خودم لیسانس نرم افزار و کارمندم (با حقوق
یک و خرده ای )گواهینامه دارم-کلی مدارک هنرهای خانگی و.... دارم ارشد قبول شدم ولی بخاطر شغلی که دارم نتونستم مرخصی تحصیلی بگیرم چون شهرستان هستیم و راه دور نتونستم برم از نظر قیافه معمولی ام و با آرایش خوشکل میشم و علت اینکه دیر ازدواج کردم این بود که اولا اعتقاد به درسخوندن داشتم و میخواستم حتما لیسانس بگیرم و برم سرکار و بعد به ازدواج فکر کنم خواستگارهایی داشتم که به دلیل رویا پردازی ردشون کردم.
هیچ علاقه ای به همسرم نداشتم و فقط چون همه گفتن بسیار خوش اخلاق و فرد سالم و اجتماعی و مذهبی هست و شغلی با درآمد حلال داره _ ازنظر قیافه هم صورتش جذابه با قد متوسط- با این دیده و انتظار که مال و دارایی رو خدا میده و خدارو خوش نمیاد که فردی رو بخاطر وضعیت مالی پس بزنم قبولش کردم.
از همون روزهای اول عقد تا همین الان اصلا هیچوقت مهرش به دلم ننشست و از هفته اول سر اینکه گواهینامه نداشت بحثمون شد ...و خلاصه سره همه چیز حتی ترک دیوار هم بحثمون میشد -بصورت لفظی-تا همین الان که یک ماهه قهریم و هیچ رابطه ای حتی تلفنی هم با هم نداریم.
من راستش خیلی زیاد بهش گیر میدادم و کلا چون محبتش تو دلم نبود واسم مهم نبود که از چی ناراحت میشه یا خوشحال ولی هیچوقت بهش ظلم نکردم ( مثلا اگه لباسش بهش نمیومد رک بهش میگفتم هرچند میدونستم ناراحت میشه ولی اگه مثلا میخواست 100 کیلومتر راه و بریم تا واسه یکساعت خواهرش و ببینیم بهش نه نمی گفتم) توی تمام این مدت اگه من خوب بودم اونم خوب بود ولی اگه من حتی مثلا بخاطر شرایط پ ر ی و د ی هم یه کم بداخلاق میشدم اون بداخلاق تر میشد و حتی با کوچکترین حرفی قهر میکرد و میرفت و اوایل حدود دو سه ساعت قهر بود بعد شد یک رو و دو روز بعد یک هفته که اصلا حتی یه کلمه هم باهام حرف نمیزد با وجود اینکه من سعی میکردم کاری کنم که خوشحال بشه و فراموش کنه ولی اصلا تاثیر نداشت تا وقتی که خودش میومد ستم و تا الان ک یک ماهه قهریم ....
توی ماه رمضون طبق معلوم بحثمون شد و چون خونه پدرشوهرم راهه دوره-100کیلومتر-همراهش نرفتم و گفتم دیگه نه باهات جایی میام و نه میخوام ببینمت
تو این مدت تقریبا از همه دعواهامون خانواده من خبر داشتن ولی خانواده ایشون چون دور بودن نمیدونستن
تا اینکه سر همون دعوای ماه رمضون خانوادش اومدن خونه ما که ما رو آشتی بدن و برای اولی بار بدونن که مشکل ما چیه؟!!
در واقع مشکل ما فقط عدم تفاهمه تصور کنید دوتا بچه پشت سرهم تو یه خانواده جقدر دعوا دارن من و همسرم هم همینجور بودیم بحث سر چیزهای الکی ولی اونقدر زیاد بود که اعصاب و روان آدم و داغون کنه
ادامه دارد...