ماشین ۳۶۰درجه چرخید
دومین روزی بود که تمرین میکردم به اصرار وارد اتوبان شدم
شبیه خواب های ترسناک بود
نفهمیدم چی شد که کلا کنترلش از دستم خارج شد
الآنم گذاشتم تو حیاط و خدا خدا میکنم پدرم نبینه تا فردا ببینم چه دسته گلی آب دادم و چقدر خرج داره
به ظاهر میخندم اما لرزش چشمم شدید تر شده و نمیدونم امشب رو قراره با چه حالی بگذرونم
تجربه بعضی اتفاقات نه تنها کمک نمیکنه بلکه چند قدم پرتت میکنه عقب تر ، اونقدری که نمیدونم چقدر باید تلاش کنم تا دوباره بشینم و چقدر باید تلاش کنم تا دوباره اطمینان بقیه رو جلب کنم
خدا تا اینجا خیلی غافلگیر شدم ناشکر نیستم
شکرت که ب خیر گذشت
ولی خواهشاً بعد از این کارو با اتفاقات و تجربیاتی که حتی تصورش هم نمیکردیم ما رو آزمایش نکن
خدایا نگاهت بهمون باشه