خدایی رمان های قدیم یادتونه هرچی دختر اول داستان بیشتر زجر می کشید و آسیب میدید از پارنترش آخر قصه خوشبخت تر میشد نمونش بهار تو ازدواج اجباری(هرچند بنظر من خیلی نچسب بود) ، رمان بادیگارد اگه خونده باشید دختره تو یه خونواده پولدار روشن فکر میتونست بره با یکی مثل خودش رفت با یه پسر خیلی غیرتی چقدم دهنم سرویس شد انقد که مصیبت داشت رمانش ، سفر به دیار عشق هم که گل سر سبدش بود😂 شما هم از این دست رمانا میحوندین
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
دالان بهشت ، گناهکار, ازدواج اجباری، اخرین بوسه فقط اینارو یادمه از بینه اون همه
یه رمان بود دختره عاشق یه پسر منگل میشه الان که فکرش میکنم میگم با چه عقلی اینو میخوندم 😂 یه رمان هم از اینستا میخوندم وسطاش پیجش پرید فک کنم بخاطر جاهای خاک.برسریش بود
یه رمان میخوندم به اسم دختری به رنگ شب فک کنم به دختره صدیق میگفتن پسر عموشم امیرعلی خیلی همون میخواستن ی مشکلاتی پیش اومد دختره با یکی دیگه عقد کرد .. تو کانال بود کانالشو خصوصی کرد دستم خورد اومدم بیرون و دیگه هم پیداش نکردم هنوز تو فکرشم نفهمیدم چی شد تهش