١٦ساله ازدواج كرديم من ليسانس ميگرفتم و اون فوق ديپلم من فوق ليسانس دارم و كارخوب دولتي گيرم نيومد بعد دكتري شركت كردم و با رتبه ٩ مصاحبه ردشدم هميشه پشتم بود و حمايتم كرد تودرس كلا رشتمو ول كردم گفتم شايد بتونم دندون بيارم اخه هميشه حسرتشو داشتم ولي دوسال خوندم و نشد اخه من نظام قديم بودم و سوابق تحصيلي منفي زدن خواهرو برادرم وكيلن گفتن بيا وكالت كنارمون كار كن الان دارم حقوق ميخونم و برا وكالت اماده ميشم شوهرم خيلي دوست داره يه ادم مهم باشم ازينكه بيكار تو خونه باشم بدش مياد ولي واقعا خستم كرده منم تلاشمو كردم خودمم خيلي دوست دارم يه وكيل قوي شم ولي همش غر ميزنه امروزم من يكم ظهر خوابم برد بي ادبانه ميگه تو به هيج جا نميرسي يه عمر گولم زدي مثل بقيه زنا ميشستي خونه تكليفم معلوم بود ميگه تن لعشتو جمع كن فقط بلدي بخوري بخوابي مگه درس خوندن اينطوريه بايد رياضت بكشي و بخوني فقط كتاب بخر پول دانشگاه بده ميگه حيف شدم به پاي تو ميگم منم كار زناي ديگه كارامم ميكنم كلي تحقيرم كرد واقعا سرم داره سوت ميكشه كلي تحقيرم كرد كه يه عمره منو گول زدي گفتي ادم مهم ميشي فقط عمر منو تلف كردي واقعا چشه؟؟؟؟