دیشب از سرکار اومده نه خبر داده ن هیچی ساعت ۸ بهش زنگ زدم میگم کجایی میگه نمیتونم حرف بزنم پیام داده که آره با دوستام اومدیم بیرون هیچییی نگفتم.
بعد از اونجایی که خیلی سرده گفتم جایی که هستین گرم هست ؟ گفت نه تو ماشین نشستیم یکم شراب هس بخوریم بر میگردیم . بازم هیچی نگفتم .
یهو ساعت ۱۲ گفت آره پلیس بخاطر سیستم دعوا کرده و اینا منم گفتم منکه حرف زدنم کشکه مگه اونا چیزی بگن برگردین . یهو موبایلش باتریش تموم شد
ساعت ۲ نیم شب بهم پیام داده که من اومدم شبت بخیر.
تا وقتی اومد خدا شاهده من مردمو زنده شدم از استرس بارها بهش گفتم چقدررر اسیب میبینم .
فقط بهش گفتم نمیدونم چجوری میتونی خوشحال باشی وقتی من اینور از استرس به خودم میپیچم
نمیدونم چجوری میتونی بیرون باشی وقتی میدونی چقدر غصه میخورم
نمیدونم چجوری بهت خوش میگذره وقتی اینور غم عالمو تو دل من میریزی
بعد گفت گوه خوردم رفتم خانومم
منم گفتم واسه یه شب گوه خوردن واسه همیشه از دستم دادی حالا هر شب نه شبانه روز بشین گوه بخور بعدم موبایلمو خاموش کردم . یه دقیقه روشن کردم ببینم چقدر تلاش کرده .
دیدم یکبارم زنگ نزده😑