خواهرشوهر سابقم از تمام جزئیات زندگی ما خبر داشت میدونست دارم زجر کش میشم
شنیده بود دعای لحظه زایمان میگیره اونم اون لحظه فقط برای من دعا کرده گفت به خدا گفتم نمیدونم چطوری فقط به آرامش برسه ( اینو همون فردای زایمان گفت بهم) ( البته به گفته خودش نمیدونسته که آرامش من در طلاقه وگرنه این دعا رو نمیکرده میگفت بیشتر هدفم این بود اون آدم شه ولی انگار غیر ممکن بوده ) خلاصه ۱۰ روز بعد زایمانش خیانت برادرش رو میشه و من خودم اقدام میکنم به جدایی
خیانتش خیلی معجزه وار رو شد و من معجزه وار ازش دل کندم و الان تو آرامش مطلقم
اسم خواهرش مینا بود بهش زنگ زدم گفتم مینا ازت ممنونم و من مطمئن بودم دعای اون گرفته یه صدایی تو گوشم میگفت
گفتم مینا امیدوارم غم نبینی تو زندگیت و بچت عاقبت به خیر بشه چون قدمش برای من خیر بود اونم زار میزد که به خدا منظورم این نبود منم گفتم ما نمیدونیم صلاحمون چیه فقط توکل کن در آخر گفت من مطمئنم تو با بهترین آدم ازدواج میکنی و منم میام عروسیت