مامان سر یه مسئله خیلی ناچیز و بی اهمیت منو نفرین کرد، خیلی ناراحت شدم اما خودمو کنترل کردم چیزی نگفتم ( فقط گریه کردم)
بعد سر جریانی که من کوچکترین تقصیری نداشتم منو نفرین کرد، درمورد چیزی که روش حساسم
نفرین مامانم منو بشدت بهم میریزه یعنی دیوونه میشم
منم دیگه دیوونه شدم مامانمو زدم، انقدر جیغ کشیدم از گلوم خون میومد، انقدر موهامو کشیدم😆تو اتاقم وسایلامو پرت کردم دستم نمیدونم کجا خورده از چند جا کبود شده
واقعا من با نفرین بشدت بهم میریزم طوری که میگم کاش از اول وجود نداشتم تا نفرینای مامانمو نشونم
بجای اینکه دعای خیر بشنوم، سر موضوعی که هیچ تقصیری ندارم و روش حساسم منو نفرین میکنه
مامانم عادت کرده کلا، بعد اومده میگه من که چیزی نگفتم