همسرجانِ جانم💝 🦄 آمده ام نامه فدایم شو📝برایت بنویسم ...!! هرماه ،شاید یکبار شاید هم بیشتر آغوشت ۲۴ ساعته باید برای من باشد تا پیراهن لیمویی ات بشود بوم رنگ چشم های ریمل زده به اشک نشسته ام!! اصلا میخواهم تا میتوانم صورتم را برویش بکشم تا حتی پیکاسو در کنارم کم بیاورد...آرامِ جانم ، من خسته ام و نمیشود و فوتبال دارد و استقلال میخواهد قهرمان شود حالی دلم نیست . از سرکار که می آیی باید قرص های احساسم را یک به یک روی لبهایم 💏 💕 بکاری ... یاصبح ها که شال و کلاه میکنی برای رفتن مهم نیست که چقدر توی دلم قربان صدقه ی عسلی های خواب آلودت شوم💝 مهم این است که هیچکدام دلیل نمیشود که بوسه صبحم 💋 را نداده بروی ...قلب کوچکم که بیقراری لب هایت را بکند باید تحویلم بدهی 💕🌸💏🌸💋💋💋💕🌸الکی که نیست جانم !! یک عدد فنچ کوچک داری که اگر به قلبش نرسی باید جان دادنش را به تماشا بنشینی...🌸💝
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
سر چی؟!آدم تقی به توقی که میخوره حرف از طلاق نمیزنه.همیشه زنو شوهرا با هم خوب نیستن بالاخره یه بحثاییم پیش میاد دیگه عزیزم
از یه متخصص ارتوپد سوال شد چطوری خدا رو شناختی؟گفت: کنار دریا، مرغابی را دیدم که پایش شکسته بود.اومد پایش را داخل گل های رس مالید بعد به پشت خوابید،پایش را سمت نور خورشید گرفت تا خشک شد.اینطوری پای خود را گچ گرفت!فهمیدم خدایی هست که به او آموزش داده...به خودت نگاه کنی خداشناس میشوی...مغرور نشوید!وقتی پرنده ای زنده است مورچه را میخورد،وقتی میمیرد مورچه او را میخورد.شرایط به مرور زمان تغییر میکند،هیچوقت کسی را تحقیر نکنید.شاید امروز قدرتمند باشید اما زمان از شما قدرتمندتر است.یک درخت، هزاران چوب کبریت را میسازد اما وقتی زمانش برسد یک چوب کبریت میتواند هزاران درخت را بسوزاند!پس خوب باشیم و خوبی کنیم...🙏🏻🌸باردار نیستم دوستان😎💜
حرفای تو دعوا رو بریز دور. هرکقت تو اوج منطق و ارامش ب طلاق رسیدی طلاق بگیر.چون اون لحظه داری بهترین تصمیمو میگیری
برف هفت سالگی ام را به خاطر صدای مادرم دوست داشتم که می گفت پاشو ببین عجب برفی اومده برف ده سالگی را به خاطر تعطیل شدن مدرسه و خوابیدن کنار مادرم حتی یک ساعت بیشتر. برف چهارده سالگی را به خاطر تشویش امتحانات .برف هجده سالگی را به خاطر استرس کنکور و آینده !! برف بیست سالگی را به خاطر عاشقی . هیجان عشقی که در ذهنم تا ابد ادامه داشت اما از برف بیست و پنج سالگی به بعد برف ها فقط سرد بود و سرد بود و سرد…… و خاطراتی که هرگز تکرار نخواهد شد……