اما از وقتی یه خواسته ایم رو نداد کلاااا دگرگون شدم
قبلا هم پیش اومده بود که مثلا دعام براورده نشه
اما اینننننن خیلی خیلی برام مهم بود.
حتی یه تایمی کلا میخواستم خدا پرست هم حتی نباشم.
اما خب دیگ به اون درجه نرسیدم.
اما الان هم با این که نماز میخونم یا کلا سعی میکنم انسانیت داشته باشم.(هر چند این اتفاق در ذاتمم تاثیر گذاشته مثلا بدخلاق تر شدم. عصبی تر، بدجنس تر) اما خب بازم تلاشمو میکنم ادم بدی نشم برای خودم البته.
خدا خودش دوست داشت من ازش انقدر فاصله بگیرم یعنی؟؟؟ چون حتما میدونسته نتیجه اش رووو
قبلا نماز میخونم چند دقیقه میشستم مثلا باهاش حرف میزدم
اخر شبا حتما باهاش حرف میزدم
کلا رفیق میدیدمش
حس خوب داشتم بهش. حس مهربانی.
اما خب الان اینجوری ام که هر کار میکنم از روی عادت و ترس و این چیزاس. اصلا رفیق نیست!!