لااقل تایمت که میگذره. یه زمانی بود مثل تو شده بودم. دوست صمیمیم ازدواج کرده بود. خاله ام که باهاش صمیمی هستم بچه دار شده بود. لیسانسمم گرفته بودم. ولی دنبال کار دولتی بودم. کلا افسرده افسرده بودم. اگه به اون زمان برگردم. صد در صد کار میکردم. حتی شده فروشندگی و منشی گری با حقوق کم. حقوقم رو میدادم طلا میخریدم. تا الان بفروشم و صاحب همه چی بشم. از وابستگی دست وردار. دوستات نیستن که نیستن. از الان زحمت بکش تا ده پانزده سال دیگه راحت باشی. اون وقت از خستگی اصلا به بیکاری فکر نمیکنی