امروز داستانی شنیدم که از موقع شنیدن خدا رو شکر میکنم که برای من همچین اتفاقی نیافتاده خانمی برام تعریف کرد که شوهرش مزاحم خواهر زن خودش شده بود خواهر زن هم یه دختر نوجوون بوده هعی حرفای 🔞به خواهر زنش میگفته و میخواسته باهاش را بطه داشته باش خواهره هم از ترس خانواده حرفی نمیزنه و در آخر مجبور میشه به خواهرش قضیه رو بگه یعنی اون خانم به پهنای صورت اشک میریخت پیش منی که غریبه بودم زار میزد از دردش میگفت بچه دارم و خانوادمم میگن با لباس عروسی رفتی با کفن برگرد شوهرمم میگه نمیخامت تو زشتی و ...مجبورم که موندم اون خونه برام مثل جهنمه دیگ نه میخندم و نه دلخوشی دارم فقط بخاطر پسرم زندگی میکنم درسته درد خیانت من دیدم اما اینکه شوهرم به خواهرم چشم داشته باش رو نمیتونستم هضم کنم صد در صد اون شوهر آتیش میزدم
هرچی هم بگی همچین مسئله ای خداروشکر نداره ...آدم مینویسه امروز با این قضیه مواجه شدم دیدم زخمی که ای ...
نمیفهمی چون تو موقعیتی که من اون خانم دیدم نبودی من بخاطر خیانت شوهرم خدا رو شکر نمیکنم چون خیانت بدترین دردی هست که میشه تجربه کنی اما حداقل با دیدن وضعیت اون خانم میتونم از این بابت شکر کنم که خیانتی که من دیدم با یه غریبه بوده که شاید دیگ تا آخر عمرم اون زن نبینم اما مسئله خواهر فرق داره اینکه شوهرت به خواهرت چشم داشته باش این خانم علاوه بر خیانت یه درد دیگ هم داره تجربه میکنه
باید پسرش رو مینداخت گردن مرده میگفت خودت باید بزرگش کنی بعدم میرید بهش میگفت اونجات سیاهه کوچیکه کج ...
شوهرش بهش میگه نمیخامت میرم یه زن دیگ بگیرم جدا از اینا کجا میرفت ؟میگه داداشم بهم گفت با لباس عروسی رفتی با کفن قبولت میکنیم هر چی هست باید بسوزی و بسازی هیچ پشتوانه ای نداشت توی این دنیا ینفر نداشت که پشتش باش بچشم کوچیک بود گفت حتی اگه خانوادم قبولم میکردن نمیتونستم بچم بزارم برم